#بازیچه
#بازیچه_پارت_49

چهره ام هر لحظه سرخ تر می شد. و دمای بدنم از شرم بالا می رفت.


نگاهم خشک شده روی انواع لباس زیر های فانتزی زنانه می چرخید.


آقای خواننده با لب هایی کش آمده نگاهش بند ست ها در گردش بود.


یکی نبود بگه مردک هیز نیش تو ببند نگاهتو درویش کن...


کلاهش را پایین تر کشید تا چهره اش معلوم نشود.


همینم مونده بود تو همچین بوتیکی شناخته بشه. اونوقت بود که تیتر اول صفحات مجازی این می شد.

_گیر انداختن خواننده مشهور تو بوتیک لباس های زیر فانتزی...


از این فکر خنده ی بی صدایی کردم.

عجب خبری توپیم می شد.


خانم فروشنده با چشمانی ریز شده و مشکوک نگاهمان می کرد.

سعی کردم به خودم مسلط شوم. نیشم و بستم و لبخند کم رنگی روی لبم نشاندم و گفتم:

_ببخشید نمی دونستم ورود آقایان ممنوعه


خانم فروشنده چینی به چهره اش داد. و نگاه منظور دار شو بهم دوخت.

یعنی همون خر خودتی...


کمی بعد تغییر چهره داد و لبخند عمیقی زد و گفت:

_اشکال نداره عزیزم، جونین

حتما همسرت اصرار کرده خودش برات ست انتخاب کنه


چشمک شیطونی حواله ی صورت سرخ شده ام کرد و پرسید؟

_تو چه سبکی میخوای گلم؟


ست توری بند بند قرمز رنگی را به طرفم گرفت و گفت:

_این مدل خیلی پر فروشه


نگاهم زوم آن ست شد. اینو نمی پوشیدی سبک تر بودی که...

به حق چیزای ندیده


روی نگاه کردن تو صورت آقای خواننده را نداشتم.

صداها از بیرون واضح به گوش رسید

_آقای نیک زاد کجا رفتن؟ وای بازم گمش کردیم...


حتی به فکرشان نمی رسید تو همچین بوتیکی پنهان شده


آقای خواننده چند قدمی برداشت و رو به روی ست ها قرار گرفت.

داشت چه غلطی می کرد.


ست طوری را از دست زن گرفت و گفت:

_از این مدل رنگ مشکیشم دارید؟


چشمانم اندازه ی دو توپ تنیس شد.


romangram.com | @romangraam