#بازیچه
#بازیچه_پارت_40
انگار سکوت چند ثانیه ایم به مزاق سیمین خوش نیامد که عصبی لب زد:
_د جون به سرمون کردی، خب بعدش
ترانه بر عکس سیمین با لحن آرامی پرسید:
_وقتی گلا رو بهت داد حرفیم زد؟
نمی توانستم حرف آقای خواننده را جور دیگر برای خودم تدبیر کنم.
به نظرم حرفی که زد از روی ادب و احترام بود.
_گفت لیاقت خانم زیبایی مثل شما بیشتر از ایناست
سیمین لبخند گله گشادی زد و دستاشو هیجان زده بهم کوبید و منفجر شده با داد گفت:
_تمومه، این یارو عاشقت شده، تمومه من میدونم
من و ترانه با چشمانی گشاد شده نگاهش می کردیم.
سیمین مثل منو و ترانه عاقل نبود.
از همان اولشم کوچک ترین توجه جنس مذکر را عشق و عاشقی برای خودش تدبیر می کرد.
اون فوق العاده احساسی بود.
توجه همه به سمت ما جلب شده بود معذب لبخند تصنعی روی لبم نشاندم.
ترانه دستش را روی دهان سیمین گذاشت و زمزمه کرد
_دیونه خفه، آبرو واسمون نذاشتی
با تاسف سری تکان دادم و گفتم:
_بدبخت داداشم
سیمین چشم غره ی توپی نثارمان کرد و زیر لب ناسزایی حواله....
ترانه همچون مادری سخت گیر اخمی به چهره نشاند و جدی لب زد:
_تو که برداشتی از این حرف نداشتی؟
پوف کلافه ای کشیدم و نگاه بی حالی بهش انداختم و گفتم:
_مگه من سیمینم
سیمین نگاهش به در فست فودی خشک شده بود.
میدونستم دلتنگ امیر بود. امان از عشق...
ترانه چهره ی زاری به خودش گرفت و غر زد:
_مردم از گشنگی کی میاد؟
نگاهم و دور تا دور فست فودی بزرگ چرخاندم با دیدن همه که مشغول خوردن بودن دلم مالش رفت.
حسابی گرسنه بودم. لبم را با زبانم تر کردم و گفتم:
_ما سفارش بدیم حتما تو ترافیک مونده، میاد دیگه
ترانه با تکان دادن سرش حرفم را تایید کرد.
romangram.com | @romangraam