#بازیچه
#بازیچه_پارت_38

_بله


مواخذه گر لب زد:

_انتظار نداشتم من و تنها بزارید...


متعجب نگاهم را سمتش چرخاندم

_متوجه نمی شم؟


با دست راستش فرمون و گرفته بود و با دست چپش گوشه ی چشمش را می مالوند.


زیر چشماش کمی گود افتاده بود و این نشانه ی بی خوابی بود.

_منظورم با طرفدارامه


منظورش همان دخترای های عاشق پیشه بود. خب چه اشکالی داشت کمی مردمی باشد.


_اونا شما رو دوست دارن. طرفدار پرو پا قرصتونن چه اشکالی داره؟ گرفتن یه سلفی زیادم کار سختی نیست...


پشت چراغ قرمز ایستاد. چشمان خسته شو روی هم گذاشت. سرشو به صندلی ماشین تکیه داد و خشدار لب زد:

_ بعضی اوقات خسته میشم. از این همه شهرت، محبوبیت، قدرت...

وجودم فقط کمی، خیلی کم طالب آرامشه...


نفس و شو عمیق و با آه بیرون داد:

_خب منم آدمم، نمیتونم همیشه لبخند روی لبم بکارم و ادای آدمای خوشبخت و در بیارم.

سلفی گرفتن واقعا کار سختی نیست فقط بعضی روزا رو مود نیستم.


نگاهم و به رو به رو دادم. شاید حق با او بود.

گاهی اوقات ناچارا نقاب خوشبختی روی صورتت میزنی، طوری رفتار میکنی که انگار خیلی خوب و عالی هستی.


ولی زیر نقاب از ته دلت زار میزنی...


تقه ای به پنجره خورد و توجه جفتمان را جلب کرد.


دکمه شاسی پنجره را پایین داد.


نگاهم روی دختر بچه ی شیرینی نشست. لپ های تپلش از سرما سرخ شده بود. و گل های در دستش پلاسیده...

با نیش باز بهمون زل زده بود. به کلاه بافت کهنه اش دستی کشید و گفت:

_آقا ازم یه گل میخری؟


آقای خواننده لپش را کشید و با لبخند عمیقی گفت:


_نه شیرینک من گل لازم ندارم


اصلا خواننده جنتلمنی نبود.


بابا یکی نیست بهش بگه من اینجام یه دختر خوشگل چشم رنگی کنارته چی بهتر از این موقعیت...


آخه برای من گل نخره برای کی میخواد بخره


چشمان خندان دخترک به آنی غمگین شد التماس وار لب زد:

_آقا خواهش میکنم یدونه بخر دیگه، برای خودت نه حداقل برای آبجی خوشگلت بخر


romangram.com | @romangraam