#بازیچه
#بازیچه_پارت_30


مردک بی ادب حتی تعارف نزد کمکم کند. کیسه‌ها را روی زمین گذاشتم و کلید را در قفل چرخاندم.


روی تختم دراز کشیده بودم. خسته بودم. ولی خواب از چشمانم فراری...

ذهنم عجیب میل داشت‌. آن مرد مغرور و تیله‌های خوشرنگش را مرور کند.

گوشی‌ام مدام بهم چشمک میزد.


از روی پاتختی که آباژور روش خودنمایی میکرد. برداشتمش.

اینترنتم را روشن کردم و لگوی اینستاگرام را لمس کردم.


اسمش را سرچ کردم. به تیک آبی کنار اسمش نگاهی انداختم و وارد صفحه‌اش شدم.

مردک خودشیفته چه عکسی هم از خودش پست کرده بود.


به کامنت دخترهایی که خودشان را کشته مرده این مرد می خواندن پوزخندی زدم.

حرصی از رفتار امروزش گوشی را خاموش کردم. و سر جای اولش برگرداندم.


پتو را روی خودم کشیدم. و آباژور را خاموش کردم. چشمانم را روی هم گذاشتم. و بعد از چندی به دنیای بی خبری فرو رفتم.


کره را روی نان مالیدم. گاز کوچکی به لقمه‌ی در دستم زدم.

امیر لقمه‌ی بزرگی را به زور در دهانش چپاند و با دهان پر لب زد:

_مدارک‌و گرفتی از یارو؟


ظرف مربای هویچ را جلوی خودم گذاشتم بی حواس جواب دادم:

_از کی؟


عاقل اندر سیفانه نگاهی بهم انداخت. سری با تاسف برایم تکان داد و گفت:

_همونی که باهاش تصادف کردی


تازه دو هزاریم جا افتاد. و ذهنم رفت پیش آن خواننده‌ی مغرور...

آره کوتاهی زیر لب زمزمه کردم.

_کی هست حالا؟ جونه؟ یا مسنه


میدانستم امیر تا ته توی قضیه را در نمی آورد. آرام نمی گرفت.

دیشب با سکوتش کلی متعجبم کرده بود.

پوف کلافه‌ای کشیدم گفتم:

_کارن نیک زاد همون خواننده معروفه، اون به ماشینم زد.


امیر لقمه ی در دستش را روی بشقاب جلویش گذاشت. کمی نگاهم کرد و به یک باره مثل بمب منفجر شد.

از فرط خنده صورتش رو به کبودی میزد.


بریده بریده لب زد:

_خدا نکشتت دختر شوخی جالبی بود.

حقم داشت باور نکند.


من هنوز خودمم گیج بودم که چطور، از بین این همه آدم باید با همان خواننده‌ای که از غرورش متنفر بودم تصادف کنم.


هر چند حسابی از دستش شکار بودم. ماشین عزیزم را داغون کرده بود و من را چند روز علاف این و اون...

_شوخی نیست جدیه


romangram.com | @romangraam