#بازیچه
#بازیچه_پارت_26

به سمت داشبورد ماشین دست دراز کردم. جعبه‌ی دستمال کاغذی را برداشتم و چند برگی ازش جدا کردم.


آرام خون روی پیشانی ام را پاک کردم.


آقای خواننده خیره خیره نگاهم می کرد. نگاهش معذبم کرده بود.

یهو به طرفش برگشتم و مچش را گرفتم. سوالی نگاهش کردم.


دستش را از لبه‌ی در ماشین برداشت و قامت راست کرد. با گفتن من الان میام ازم رو گرفت.


از آینه بغل ماشین با نگاهم دنبالش کردم. به طرف ماشین آخرین سیستمش رفت.

_نکنه میخواد فلنگ رو ببنده و فرار کنه!

فرار کنه! منم دیوانه شده بودم. طرف خواننده مطرح کشوره کجا فرار کنه؟


از ماشین بیرون آمدم. نفس عمیقی کشیدم و هوای سرد و سوزناک را به ریه‌هایم هدیه دادم.


چند قدمی برداشتم. نگاهم میخ دویست هفت مشکی داغون شده‌ام شد.

پشتش کاملا جمع شده بود.


خشم و عصبانیت تمام وجودم را در برگرفت. نگاهی به ماشین غول پیکر آقای خواننده انداختم.

خیلی جزئی آسیب دیده بود. در حد چند خراش...


با سکوت کنارم ایستاد. آب معدنی در دستش را به طرفم گرفت.

با حرص از دستش چنگ زدم و بدون مکث جرئه ی ازش نوشیدم.


انگار متوجه‌ی خشم و نگاه خشک شده‌ام به ماشینم شد که لب باز کرد و گفت:

_ نگران نباشید. من حلش میکنم.


لحن خونسرد و مغرورش آتیشم زد. مثلا میخواست مرفه بودنش را به رخم بکشد.

با گونه‌های سرخ شده از عصبانیت و چشمان طلبکار بهش توپیدم:

_بایدم حلش کنین. رسما ماشینم رو داغون کردین.


از لحن تند و زننده‌ام جا خورد. جرئه دیگر از آب نوشیدم. تا آتش درونم را کم کنم.

هیچ از این مرد مغرور کنارم خوشم نمی آمد.


به ماشینش اشاره کرد و گفت:

_بفرمایید من می‌رسونم‌تون. بالاخره اشتباه از من بوده شاید جبران بشه؟


کمی فکر کردم پیشنهادش همچین بدم نبود. یعنی عالی بود. می‌توانستم حرصم‌ را سرش خالی کنم.


و برای چند ساعتم شده، این خواننده مغرور را در اختیارم داشته باشم.

همانطور که به طرف ماشینش میرفتم با لحن دستوری گفتم:

_خریدهام داخل ماشینه بیاریدشون


سکوت پیشه کرده بود. نگاهی کوتاهی بهش انداختم. با چشمانی گرد شده و فکی قفل شده نگاهم می‌کرد.



بی توجه به اداهایش چند قدمی برداشتم و داخل ماشین نشستم.

کمی بعد به خودش آمد با گوشی‌اش شماره‌ای گرفت و به سمت ماشینم رفت.


کفری خرید هایم را از ماشینم برداشت و با قدم های محکم به سمت ماشینش آمد.

romangram.com | @romangraam