#بازیچه
#بازیچه_پارت_19
سیمین اما غرق شده در خیال به امیر زل زده بود.
میدانستم سالهاست عشق امیر را در سینه دارد، از طرز نگاهش و اهمیتش به داداش بد اخلاق و مغرورم، حدس زدن کار سادهای بود.
سقلمهای به پهلویش زدم. تکانی خورد و به خودش آمد و گفت:
_چته دیونه؟
چشم و ابرویی به سمت امیر آمدم و گفتم:
_بسه تموم شد داداش بدبختم
خودش را به اون راه زد و همانطور که گوشیاش را از روی میز عسلی کنارش بر میداشت گفت:
_وا چه ربطی به امیر داره!
نگاه مشکوکی بهش انداختم و لبخند شیطنت آمیزی روی لبم نشاندم.
سعی می کرد به نگاه و لبخند مشکوکم بی تفاوت باشد، بحث را عوض کرد و با هیجان گفت:
_افرا بهت گفتم بالاخره به آرزوم رسیدم؟
گنگ نگاهش کردم که ادامه داد:
_بلیت کنسرت شو گرفتم
_کنسرت کی؟
با تاسف سری برام تکان داد و گفت:
_کراش ملت، کارن...همون خواننده چشم آبیه
بی خیال شانه ای بالا انداختم دوباره یاد اون تیله های آبی مغرور افتادم چینی به بینی ام دادم:
_خب یه بلیطه دیگه، کجاش اینقدر هیجان داره
موهای قهوهای لختش را از روی صورتش کنار زد و پشت گوشش هدایت کرد و لب زد:
_یه بلیط، میدونی واسه همین بلیت من چندماهه انتظار میکشم، هر دفعه به دوساعت نکشیده خریداری میشن
کینه توزانه و با حسودی گفتم:
_مردک مغرور، هیچ ازش خوشم نمیاد
سیمین چشماشو گرد کرد و گفت:
_خوشت نمیاد دیوانه؟ منکه عاشقشم
_عاشق کی؟
سیمین با دیدن امیر که ظرف میوه را به سمتش گرفته بود.
و اخم آلود با چشمانی ریز شده سوالی نگاهش میکرد هول شد و
گوشیاش از دستش سر خورد. با لکنت جواب داد:
_عاشق که نه طرفدار کارنم
_ کارن کیه؟
امیر مواخذه گر و ترسناک سوال می پرسید. آخه یکی نیست بگه مردک بتوچه...
romangram.com | @romangraam