#بازیچه
#بازیچه_پارت_10
هق هقم اوج گرفته بود. با پشت دست محکم روی صورتم کشیدم.
سعی در پاک کردن اشک هایم داشتم.
پایم روی تکه شیشهی نشست و سوزش و درد عمیقی کف پایم ایجاد کرد.
خم شدم و روی زمین نشستم آرام تکه شیشه را از کف پایم در آوردم.
بوی سیگار به مشامم رسید با همان پای زخمی لنگان لنگان جلو رفتم.
مردی مغموم به تنه ی درختی تکیه زده بود و سیگار میکشید.
نزدیک و نزدیک تر شدم گریه ام شدت گرفته بود بینی ام را بالا کشیدم:
_کارن
نگاهش را از آسمان گرفت و اخم غلیظی مهمان چهره اش کرد سر تا پایم را رصد کرد.
_چرا؟
با گریه بریده بریده لب زدم:
_من اشتباهی کردم کارن؟
دریای نگاهش طوفانی بود. سیگار دیگری کنج لبش گذاشت از روی زمین بلند شد.
آرام نزدیکم شد. پک عمیقی به سیگارش زد و دودش و تو صورتم فوت کرد:
_بد آتیشی انداختم تو زندگیت مگه نه؟
بی توجه به حرف نیش دارش به خودم اشاره کردم و سوالی پرسیدم:
_خوشحالی؟ خوشحالی بی آبرو و بدبختم کردی؟
دستمو روی لبام گذاشتم تا هق هقم و خفه کنم. اشکام یکی پس از دیگری از چشمانم سبقت می گرفتند:
_خوشحالی، هرزه خوندنم؟
خشم جایگزین چهره ی خونسردش شد. فاصله ی چند قدمی بینمان را طی کرد.
دو انگشتت را روی لبم گذاشت و زمزمه کرد:
_هیش، بسه بسه
دست سردم روی دو انگشتش نشست.
_دوستت داشتم کارن، حقم این نبود...
سریع ازم فاصله گرفت با دست های لرزانش محکم سرش را گرفت و گفت:
_چشمات، من زندگیم و به چشمات باختم
دوباره به سمتش رفتم بی جان گوشهی کتش را گرفتم.
_رهام نکن...
پاهای بیرمقم دیگر توان ایستادن نداشت، محکم روی دو زانو فرود آمدم:
_میخوای التماست کنم؟
به کفش های براق مشکیش نگاهی انداختم، نگاه جهنمیاش را با غرور بهم دوخته بود.
_التماست میکنم، کارن ولم نکن. تو که میدونی خیلی عاشقتم تو رو به خدا ولم نکن، از این بیشتر داغونم نکن
romangram.com | @romangraam