#برایت_میمیرم_پارت_82

کردم تا در رو قفل کنم ، بعد سریع از پله ها رفتم پایین . گفتم " بیا تا کسی نیومده از اینجا بریم " ، بعد در عقب رو

باز کردم ، کیفم رو انداختم تو و خودم رفتم صندلی جلو نشستم .

مرده اومد پشت فرمون نشست . گیج شده بود " کی ؟ کسی دنبالته ؟ "

" شاید " مثل اینکه نمیدونست من کی هستم . چه بهتر . شاید دیگه مردم اونقدر روزنامه نمیخونن " دوست پسر

قبلیم داره اذیتم میکنه ، میدونی ؟ "

" پرخاشگره ؟ "

" نه ، فقط زیادی غرغر میکنه . شرم اوره "

مرده یه نفس راحت کشید ، و رفت سمت فرودگاه کوچک منطقه ی ما ، که اژانس کرایه ی ماشین اونجا قرار داشت

.

بعد از این که یه کم درباره ی مدل ماشینی که میخواستم کرایه کنم بحث کردیم _ از ماشین های که پشت نداشتن

خوشم نمیومد ) یکیشون حتی از اینایی بود که سقفش باز میشد ( _ یه پیکاپ رو انتخاب کردم. مشکی . تو جنوب ،

به خاطر گرما ، رنگ مشکی اون قدر طرفدار نداره ، اما خوب بد جور تند و تیزه . اگه من نمیتونستم سوار مرسدس

خودم بشم ، فکر کردم سوار پیکاپ شدن خیلی باحاله . از این ماشین خاطره دارم . پدربزرگ یکی از این ماشینا

داشت. و وقتی سال دوم دبیرستان بودم ، به مدت دو ماه با یه پسره سال سومی _ تِد بیکراستاف _ دوست بودم که

پیکاپ میروند . اون موقع تد گذاشته بود که من ماشین رو برونم ، و فکر میکردم که هیچ چیزی بهتر از این نمیتونه


romangram.com | @romangram_com