#برایت_میمیرم_پارت_81


نمیکنم . شماره ی یکی از اژانس ها رو پیدا کردم ، زنگ زدم بهشون و برنامه رو جوری چیدم که تا یه ساعت دیگه

بیان دنبالم . بعدم سریع رفتم به گل ها اب دادم و وسایلی که برای چند روز تو ساحل نیاز داشتم رو جمع کردم . که

زیادم نبودن . لوازم ارایشی بهداشتیم بیشتر از لباسام جا گرفت . یه چند تا کتابم برداشتم که اگه حسش بود بخونم ،

بعدم با بی صبری کنار در منتظر شدم تا بیان دنبالم.

ترافیک کمتر شده بود . شاید همه ی اون خبرنگارها فکر کردن من این تو قایم شدم ، یا شایدم رفتم بیرون خرید .

ولی با این حال ، وقتی از اژانس میومدن دنبالم ، دلم نمیخواست که دم در وردی وقت بگذرونم تا مبادا اون

خبرنگارها سرو کلشون پیدا شه . برا همین کلیدم رو اماده نگه داشتم که تا ماشین اومد ، سریع در رو قفل کنم . و

همون موقع بود که متوجه شدم هنوز کلید ماشین دست خودمه . انقدر شکه شدم که زدم زیر خنده . وایات عمرا

نمیتونست ماشینم رو برام بیاره ، برا اینکه کلید رو بهش نداده بودم و اونم به ذهنش نرسیده بود که اونا رو ازم

بخواد .
ماشین تو باشگاه باقی میموند تا من برگردم . هم زیر حفاظ بود و هم درش قفل بود . دیگه بدترین حالتش این بود

که وایات بده یدک کش ماشینم رو جابه جا کنه . که براش بهتر بود این کارو نکنه ، چون اگه ماشینم یه کوچولو

اسیب میدید ، مطمئنا ازش شکایت میکردم .

یه پونتیاک قرمز رنگ ، که یه علامت روش داشت که نشون میداد مال اژانس کرایه ی ماشینه ، کنار پیاده رو نگه

داشت . ساکم رو برداشتم و قبل از این که پسره بتونه از ماشینش خارج شه ، بیرون در بودم . فقط یه لحظه مکث


romangram.com | @romangram_com