#برایت_میمیرم_پارت_83

باشه . البته ، عشقولانه ی ما به همون سرعت که به وجود اومده بود ، به همون سرعتم از بین رفت . و تد و پیکاپش

رفتن سراغ دختر بعدی .

هر برگه ای که لازم بود رو امضا کردم . ساکم رو انداختم رو صندلی ماشین و خودم رفتم پشت فرمون نشستم .

ساحل ، وایستا که اومدم !

تصدیق میکنم که اگه جا رزرو نکرده باشی ، تابستون اصلا موقع خوبی برای رفتن به ساحل نیست . تازه بدتر این بود

که اون روز جمعه بود ، که همه اومده بودن برای تعطیلات اخر هفته . اما خب ، از اونجایی که ظهر بود ، گفتم کسایی

مثل من هم هستن که فکر میکنن میتونن یه اتاقی تو یه متل اجاره کنن . مردم این کارو میکنن برای اینکه _ داه _

معمولا جواب میده .

رفتن از سمت غرب ، به سواحل شرقی یه چند ساعتی طول میکشه . مخصوصا این که مجبور بودم برای ناهار هم

توقف کنم . تصمیم گرفتم که عاشق پیکاپ سوار شدنم ، چون وقتی بالاتر نشستی ، بهتر میتونی بقیه چیزا رو ببینی .

تازه ، ماشینه کلی قدرت داشت . اروم حرکت میکردم ، کولر ماشینم رو بالاترین درجه بود ، خورشید میتابید ، و

وایات بلادزورث نمیدونست که من کجام . عالی بود .
نزدیکای ساعت 0 ، موبایلم زنگ خورد . به شماره نگاه کردم . صبحی با این شماره تماس گرفته بودم ، پس دقیقا

میدونستم که کیه . گذاشتم بره رو پیغام گیر ، و به راهم ادامه دادم . هر چی جلوتر میرفتم ، بیشتر ذوق زده میشدم

. یه چند روز تعطیلات خیلی برام خوب بود و همچنین منو از شر قتل نیکول خلاص میکرد . معمولا ادم مسئولیت

طلبی هستم ، برای اینکه بدن های عالی عزیز منه ، ولی فقط همین یه بارو فکر کردم که بیخیال شم . احتمالا باید

romangram.com | @romangram_com