#برایت_میمیرم_پارت_8
قبلا مرسدس قرمزم رو با یه دونه سفیدش جابه جا کرده بودم ، برای اینکه چندادن عاقلانه نبود که یه زنی که تنها
زندگی میکنه ، توجه مردم رو به خودش جلب کنه .
در ضمن ، دلم یه ماشین جدید میخواست . عاشق بوی نو ماشین بودم . اره ، میدونم که میتونستم یه فورد یا یه
ماشین دیگه رو انتخاب کنم ، اما این جوری ، با گشتن تو خیابان ، بد جیسون رو حرص میدادم . احتمالا از قبطه ی
این که مرسدس دست منه میمرد . امیدوار بودم که این طور شه . به هر حال ، مرسدس رو تو پارکینگ عمومی در
قسمت جلو پارک نمیکردم ، چون دلم نمیخواست روش خط بیوفته . خودم در انتهای پارکینگ باشگاه ، یه پارکینگ
اختصاصی داشتم که اون قسمت مال کارکنان بود و ورودی مجزای خودش رو داشت . قسمت مال من اونقدر بزرگ
بود که ماشین دیگه ای نمیتونست نزدیک مال من بیاد و درست جلوی در ورودی هم بود . به هر حال صاحب اون جا
بودن مزایای خودش رو داشت .
البته با اینکه من رئیس اون جا بودم ، دلم نمیخواست راه برم و به همه دستور بدم . به جز پارکینگ اختصاصی ، رو
چیز دیگه ای ادعایی نداشتم . همین که مردم اون جا ثبت نام میکردن ، باعث میشد که من درامد زیادی داشته باشم
و تصمیم های اخر رو من میگرفتم . اما خوب با از پس کارم بر میومدم . و خوب هم هوای کارکنانم رو داشتم .
ساعت 9 باشگاه رو میبستیم و خودم هم معمولا اون جا رو قفل میکردم تا کارکنانم بتونن زودتر به زندگی
شخصیشون برسن .
این طور تصور نکنین که من خودم یه زندگی اجتماعی ندارم . درسته که الان به اون اندازه ای که بعد از طلاقم قرار
romangram.com | @romangram_com