#برایت_میمیرم_پارت_9
میزاشتم ، چندادن بیرون نمیرفتم ، ولی باشگاه بیشتر وقتم رو میگرفت و اون جا برای من خیلی مهم بود و خودم به
کارای اون جا رسیدگی میکردم .
در نتیجه با افرادی که بیرون میرفتم ، خلاقیت نشون میدادم :
ما برای ناهار میرفتیم بیرون ، چون این جوری اگه اون یارو به اون اندازه که امیدوارم بودم ، خوب از اب در نمیومد ،
راحت میشد از شرش خلاص شد . همدیگه رو میدیدیم ، غذامون رو میخوردیم و بعد هر کی میرفت سراغ زندگی
خودش . دیگه این جوری نیازیم نبود که هی بهانه بیاری تا مجبور نباشی به خونت دعوتش کنی .
عاقلانه اینه که برا ناهار قرار بزارین . و خوب ، اگه خوشت اومد که یه قرار درست و حسابی میزاری برای یکشنبه ها
، که باشگاه اون روز تعطیل بود .
به هر حال ، تو اون شبی که بحثش شده بود _ گفته بودم که شاهد یه قتل بودم ، مگه نه ؟ _ مثل همیشه همه ی درها
رو بستم . یه کم دیر شده بود ، چون داشتم حرکات ژیمناستیکم رو تمرین میکردم . به هر حال شاید یه روز مجبور
باشی پشتک بارو بزنی .
انقدر تمرین کردم که عرقم دراومد ، در نتیجه مجبور شدم که دوش بگیرم و موهام رو بشورم . بعدشم به سمت در
ورودی کارکنان رفتم . چراغ ها رو خاموش کردم ، در رو باز کردم و یه قدم به سمت بیرون برداشتم .
اوه صبر کنین ، الان درباره ی نیکول باهاتون صحبت نکردم و هیچ توضیحی درباره اش ندادم.
نیکول _ که میگفت منو نیکی صدا کنین _ یه خاری در درون چشم من بود . یه سال پیش بود که به " بدن های عالی
romangram.com | @romangram_com