#برایت_میمیرم_پارت_79

در حالی که دندون هامو رو هم فشار میدادم پرسیدم " کِی ؟ من الان همه ی کارام مونده . قرار بود امروز صبح زود

ماشینم رو برام بیارن "

" از این بابت متاسفم خانم . امروز خیلی سرشون شلوغ بود "

" پس چرا یکی از افسر ها اون رو نمیاره ؟ یا _ میدونم ! _ خودم میام باشگاه و اونجا یه نفر میتونه ماشین رو برام از

پارکینگ خارج کنه . این جوری شما ها هم به زحمت نمی افتین "

گفت " گوشی دستتون " و منم صبر کردم . و صبر کردم. و صبر کردم .

01 دقیقه بعد دوباره تلفن رو برداشت و گفت " ببخشید ، نمیتونم الان براتون کاری انجام بدم "

اوکی ، تقصیر اون نبود . عصبانیتم رو کنترل کردم " درک میکنم . ممنون که بررسی کردین . اوه _ شماره ی موبایل

ستوان رو دارین ؟ گمش کردم وگرنه به خودش زنگ میزدم و مزاحم شما نمیشدم "

کاراگاه فارستر با خوش زبانی گفت " مزاحمتی نبود " و بعد تغی گوشی رو قطع کرد.
ها ها ها . به خاطر کارهای دیشب وایات همه ی پلیس ها فکر میکردن من و اون باهم رابطه داریم .

چرا کاراگاه شماره ی وایات رو بهم نداد ؟ الان ضایع میشد که شماره اش رو داشتم.

اون ممکن بود وسط انجام یه کار مهم باشه و زنگ زدن بهش حواسش رو پرت میکرد . لعنت . کاش این طور شه .

شروع کردم به گرفتن شماره اش ، ولی دست برداشتم . احتمال تا شماره ی خونه ی من رو میدید برنمیداشت .

در حالی که مغرورانه لبخند میزدم ، تلفن رو گذاشتم کنار و موبایلم رو برداشتم . بله ، دیشب کاراگاه مکلنس وقتی

فهمید من قاتل نیستم ، اون رو بهم برگردوند .

romangram.com | @romangram_com