#برایت_میمیرم_پارت_69

کیفم رو از دست وایات گرفتم و کلیدم رو در اوردم . مودبانه گفتم " ممنون که من رو رسوندی " . حتی به این

موضوع اشاره هم نکردم که بیشتر ترجیح میدادم با تاکسی بیام .

کاملا نزدیک به من ایستاد و منم اتوماتیک وار کلید رو محکم تر تو مشتم گرفتم که مبادا ازم بگیرتش " میخوام قفل

در ها و پنجره های خونه ات رو چک کنم "

" بابا میتونه این کارو فردا انجام بده . امشب مشکلی پیش نمیاد ، چون تا وقتی روزنامه چیزی نگن ، هیچ کس

نمیدونه که من شاهد قتل بودم "

" پدرت درباره ی امنیت اطلاعات کافی داره ؟ "

نه بیشتر از من ، اما ، هی ، خونم دزدگیر ) سیستم اعلان هشدار ( داشت و خودمم میتونستم پنجره ها و درها رو

چک کنم . در حال خمیازه کشیدن ، تا اون جایی که میتونستم ، محکم گفتم " ستوان بلادزورث ، برو خونه . منو تنها

بزار " و همونطور که صحبت میکردم ، در رو باز کردم و راهش رو سد کردم . شونه اش رو به چهارچوب در تکیه

داد و بهم لبخند زد " میدونی ، قصد نداشتم که به زور وارد خونه ات شم "

" خوبه . چرا تظاهر نکنیم که تو یه خون اشامی و اصلا بدون دعوت نمیتونی وارد جایی شی "

" تو قبلا من رو دعوت کرده بودی ، یادته ؟ "

اوه ، اره خب ، این یکی درست بود . " از اون موقع دکور خونه ام رو عوض کردم . برا همین همه چی از اول شروع

میشه . برو خونه "


romangram.com | @romangram_com