#برایت_میمیرم_پارت_51
اینکه همچین شاهد درست و حسابی ایم بوده باشما ، ولی خوب تو این مورد من تنها کسی بودم که اونا داشتن .
" حالا از رو صندلیم بلند شو "
موهام رو از جلو چشم هام زدم کنار " هنوز لیستم رو تموم نکردم . دفترچه رو بهم برگردون "
" بلر . از رو صندلیم بلند شو "
ارزو میکردم که بتونم بگم عین یه بزرگسال رفتار کردم ، اما خب ، دیگه مثل این که اب از سرم گذشته بودم .
دست هام رو گذاشتم روی دسته های صندلی ، بهش خیره شدم و گفتم " مجبورم کن "
لعنت ، کاش این حرف رو نمیزدم .
با یه کشمکش کوتاه و تحقیر امیز ، دوباره برگشته بودم رو همون صندلی که وقتی اومدیم تو دفترش ، من رو روش
انداخته بود و خودشم سرجاش نشست . دوباره عصبانی به نظر میومد .
" لعنت " دستش رو به روی چانه اش کشید " اگه درست رفتار نکنی _ میدونی چقدر نزدیک بود که به جای اون
صندلی رو پای من بشینی ؟ "
واو . این دیگه از کجا اومد ؟ هشیارانه خودم رو عقب کشیدم " چی ؟ "
" جوری رفتار نکن که انگار نمیدونی از چی دارم صحبت میکنم . و همینطورم اون رفتار اولت رو اصلا باور نکردم .
خوبم من رو به یاد می اوردی . قبلا که لخت پیشم بودی "
شکه شده گفتم " هیچم این طور نیست " من رو با یکی دیگه اشتباه گرفته بود؟ و گرنه که مطمئنا یه چنین چیزی رو
romangram.com | @romangram_com