#برایت_میمیرم_پارت_52


به یاد می اوردم . بله ، لباسام از تنم دراومده بود ولی مطمئنا لخت نبودم .
یه لبخند عبوسانه زد " عزیزم ، باور کن که وقتی فقط یه دامن کوتاه تنته که تا کمرت بالا رفته ، بهش میگن لخت

بودن "

یه کم تکون خوردم ، برا این که واقعا این حرفش اشنا میزد . البته که خوب اون موقعیت رو یادم بود. سر قرار

دوممون . او رو مبل نشسته بود ، منم تو بغلش و فقط یه کم دیگه مونده بود که بگم بیخیال قرص ضد بارداری .

سرخ شدم ، البته نه از روی خجالت ، برا این که دفترش داشت بدجور گرم میشد . ترموستات تهویه ی هوا احتمالا یه

کم رو درجه ی بالا بود . حالا این که از درون احساس پیچ و تاب خوردن میکردم ، دلیل نمیشد که تو دعوا کم بیارم .

" لخت بودن یعنی کاملا بدون لباس باشی ، برا همین من اصلانم لخت نبودم .

با رضایت گفت " پس یادت میاد . زیادم خودتو اذیت نکن . با لخت بودن فرقی نداشتی "

با لج بازی اصرار کردم " هنوزم فرقی هست . و ، بله ، یادمه که تقریبا با هم بودیم . حالا که چی ؟ "

چشم هاش رو باریک کرد و گفت : " منظورت اینه که اغلب مواقع پیش مردا لخت میشی که الان این یکی برات

هیچه ؟ "

دیگه از تظاهر کردن خسته شدم. اونم که حرفم رو باور نکرده بود . تو چشم هاش نگاه کردم و گفتم : " اون طور

که از شواهد پیداست ، این موضوع اون موقع هم هیچ معنی خاصی نداشته "

دهن کجی کرد " اوچ . میدونم که باید برات توضیح میدادم . ببخشید که __ "


romangram.com | @romangram_com