#برایت_میمیرم_پارت_41
مسن تر های گروه ، حداقل یه ذره ازش خشمگین بودن ، ولی از اون جایی که پلیس خیلی خوبی بود ، از داشتن اون
خوشحال بودن . و همچنین این که اون خودش رو نگرفته بود و از اسمش فقط به نفع اداره ی پلیس استفاده میکرد ،
نه برای منفعت شخصی خودش .
برای یه مدت طولانی اون جا وایستادم . بعد به سمتشون حرکت کردم که باعث شد مکلنس متوجه من بشه و یهو
دست از صحبت برداره . تعجب کردم که چی داشتن میگفتن که من نباید اون رو میشنیدم . هر سه تاشون برگشتن
و به من نگاه کردن . اروم گفتم " معذرت میخوام " و از کنارشون گذشتم و وارد دفترم شدم .
خودم رو با درست کردن قهوه مشغول کردم ، و داشتم فکر میکردم که نکنه به یه سری دلایلی دوباره مظنون شماره
یکیشون شده باشم . شاید نیازی نبود که به مامانم زنگ بزنم . شاید باید به سیانا زنگ بزنم . اون وکیل مجرمین نبود
، ولی ، این موضوع اهمیتی نداشت . اون باهوش ، بی باک و همچنین خواهر من بود . دیگه بیشتر از این ؟
به سمت در دفترم رفتم ، زل زدم به کاراگاه مکلنس و گفتم " اگه قراره بازداشتم کنین ، میخوام که با وکیلم تماس
بگیرم . و همینطور مادرم "
کاراگاه چانه اش رو خاروند و یه نگاه به وایات انداخت ، انگار که بگه ، خودت از پس این یکی بربیا . " ستوان
بلادزورث جواب سوال هاتون رو میدن خانم "
وایات دستش رو دراز کرد و ارنج راستم رو گرفت ، و اروم برم گردوند و دوباره به درون دفترم همراهیم کرد .
همونطور که برای خودش یه لیوان دیگه قهوه میریخت ، پیشنهاد کرد " چرا نمیشینی "
احتمالا اولین لیوان قهوه اش رو با یه قلپ داده بود پایین .
romangram.com | @romangram_com