#برایت_میمیرم_پارت_40

بدونم چی باعث شده که اینقدر دیر به این جا برسه . رفته بود سر قرار و موبایل و پیجرش رو خاموش کرده بود ؟

نه ، در حال حاظر کاملا هشیار بود ، و احتمالا از اینجا دور بوده و طول کشیده تا برسه . معلومم بود که زیر بارون

بوده ، برا این که کفش هاش و 6 اینچ از پایین شلوارش کامل خیس بود . حتما قبل از اینکه بیاد تو ، یه نگاه به

صحنه ی جرم انداخته .

هر دو تا کاراگاه از اون کوتاه تر بودن ، و صورت کاراگاه مکلنس ، خونسرد و بی عاطفه به نظر میومد . فکر کردم ،

احتمالا اون مرد مسن ، از این که یه نفر جوون تر از اون ، به این زودی ترقی کرده ، چندادن خوشحال نیست . وایات

فقط به این دلیل پیشرفت کرده بود که خوب کارش رو بلد بود . همچنین از اون جایی که قبلا راگبی بازی میکرده ،

ادم معروفی بود . بعدش بازی رو ول کرد تا پلیس بشه .

همه توی شهر میدونستن که اون چرا راگبی بازی میکرده : به خاطر پولش . بلادزورث ها قبلا ادمای ثروتمندی بودن

، ولی بعدش ورشکست شده بودن . مادرش توی یه خونه ی دوران ویکتورین زندگی میکرد ، با 4 هزار متر مربع

زیر بنا . اما نگهداری از اون هزینه ی زیادی برمیداشت . خواهر بزرگترش ، لیزا ، دو تا بچه داشت و با این که اون و

شوهرش زندگی خوبی داشتن ، ولی خوب هزینه ی کالج خیلی زیادتر از توان مالیشون بود . وایات تصمیم گرفته بود

که هزینه ها رو بر عهده بگیره ، برا همین یه چند سالی به طور حرفه ای راگبی بازی کرده بود و با سالی چندین

میلیون دلار درامد ، تونسته بود هزینه های بازسازی خونه ، نگهداری مادرش و همینطور هزینه ی تحصیل خواهرزاده

هاش رو تامیین کنه .


romangram.com | @romangram_com