#برایت_میمیرم_پارت_34
های دیگه صحبت میکرد _ برا همین قبل از اینکه منو ببینه ، فرصت داشتم که خودم رو جمع و جور کنم .
بله ، من ،ستوان" جی. و. بلادزوُرث" رو میشناختم . دو سال پیش ، ما درست 0 بار با هم قرار گذاشتیم . پیشرفتش
به درجه ی ستوانی اخیرا اتفاق افتاده ، برا همین اون زمان اون گروهبان بلادزورث بود .
تا حالا شده یه نفر و ببینین و تمام غرایزتون ، و تمام هرمون هاتون ، یهو توجهشون جلب بشه و تو گوشت بگن " اوه
خدای من ، این خودشه ، این همونه ، بچسب بهش و همین حالا هم این کارو بکن ؟ " این هون چیزی بود که از
اولین سلامی که بهم گفتیم اتفاق افتاد . ارتباط و جاذبه ای که بین هم داشتیم فوق العاده بود . از همون لحظه ای که
همدیگه رو دیدیم _ مادرش ، که اون زمان عضو باشگاه من بود ، ما رو به هم معرفی کرده بود_ هر دفعه که
میدیدمش قلبم رسما بال بال میزد ، و شاید برا اون بال بال نمیزد ، ولی اون حواسش رو جوری جلب من میکرد که
انگار واقعا ، واقعا منو میخواد ، و من واقعا میتونستم وجودش رو حس کن و یه جورایی احساس میکردم انگار برق
منو گرفته .
تو همون اولین قرارمون انگار همه چیز داشت زود تر از موعد مقرر اتفاق میوفتاد . اولین بوسه امون عالی و هیجان
برانگیز بود . تنها چیزی که جلوم رو گرفته بود که تو همون قرار اول باهاش نخوابم ، این بود که : 0. یه جورایی
ضایع بود 7 . اون موقع قرص های ضد بارداریم رو استفاده نمیکردم . که از این موضوع متنفرم چون هرمون هام
داشتن فریاد میزدن که " اره ، میخوام از اون بچه دار بشم "
هرمون های احمق . حداقل باید صبر میکردن تا ببینن چه اتفاقی میوفته ، بعد برا خودشون جفت پیدا کنن . قرار
romangram.com | @romangram_com