#برایت_میمیرم_پارت_30
عوض میشد .که رنگش عوض نشد . انتظار داشتم رو دستم اسپری بزنن و زیر نور سیاه رنگ بگیرنش ، ولی وقتی
این سوال رو از اون تکنسین پرسیدم ، بهم گفت که اون راه قدیمی شده . به هر حال ادم هر روز یه چیز جدید یاد
میگیره .
ولی بازم مکلنس و فارستر ، یه ذره هم احساس راحتی نکردن و یه بند ازم سوال پرسیدن _ این که ایا قیافه ی اون
مرده رو دیدم ، این که چه ماشینی میروند و از این چیزا _ و در همون حال هم ماشینم ، کل ساختمان و همسایگی
اون جا رو کامل گشتن ، و تازه وقتی سرتا پا خیس شدن و هیچیم پیدا نکردن ، به مصاحبه خاتمه دادن ، بدون این که
حتی به من بگن که شهر رو ترک نکنم .
میدونستم که از نزدیک به نیکول شلیک شده ، چون دیده بودم که مَرده نزدیک اون وایستاده بود . از اون جایی که
نیکول درانتهای پارکینگ ، نزدیک ماشینش مرده بود ، اونم تو بارون ، و از اون جایی که من تنها ادمی بودم که کاملا
خشک بود_ که برا همینم نرفته بودن دنبال لباس خیس بگردن که مبادا لباسم رو عوض کرده باشم _ در نتیجه من
بیرون نبودم و اون رو نکشته بودم . در ضمن ، هیچ رد خیسی پایی هم روی زمین نبود _ به جز مال خود پلیس ها _
و ورودی پشتی هم زمینش کاملا خشک بود . کفش هامم خشک بودن . دست هام کثیف بودن _ که نشون میداد
نشستمشون _ و لباس هام کثیف . گوشیم افتاده بود زیر ماشین ، شماره های 9 و 0 روی ویندوزش معلوم بود که
نشون میداد داشتم شماره 900 رو میگرفتم .
خلاصه این که ، اون چیزایی که من بهشون گفتم ، با اون چیزایی که شواهد نشون میداد ، کاملا به هم میخورد ، که
romangram.com | @romangram_com