#برایت_میمیرم_پارت_27
" به زمان بندی درست نیاز داره ولی خوب اکثر اوقات قبل از اینکه در رو باز کنی ، برقا خاموش شده . میخواین
نشونتون بدم ؟ "
کارگاه مکلنس گفت " شاید بعدا . بعد از این که در رو باز کردین چه اتفاقی افتاد ؟ "
" رفتم بیرون ، در رو قفل کردم و برگشتم . و درست همون لحظه موستانگ رو دیدم "
" قبلش ندیده بودینش ؟ "
" نه ، ماشین من درست در کنار در ورودی بود ، درضمن وقتی اومدم بیرون ، روم رو برگردونده بودم تا در رو قفل
کنم "
پشت هم ازم سوال پرسید و منم بردبارانه جوابش رو دادم . بهش گفتم که چطور وقتی صدای گلوله رو شنیدم به
روی زمین افتادم و لکه های کثیفی رو که بر روی لباسم بودو نشونش دادم . و این جوری بود که متوجه شدم پوست
دست چپم هم کمی کنده شده . واقعا دوست داشتم یکی بهم توضیح بده که چطور با این که تا حالا حتی متوجه اش
نشده بودم ، الان یهو احساس سوزش میکرد . اخم هام رفت تو هم و پوست های نازک شده رو برداشتم .
پریدم وسط سوال های بی پایانش و گفتم " من باید دست هامو بشورم "
دو تا کاراگاه به من نگاه کردن و مکلنس گفت " هنوز نه "
" من میخوام این مصاحبه رو تموم کنم "
باشه ، خیلی خب . درک میکردم . نیکول مرده بود . ما اون روز با هم بحث کرده بودیم و منم تنها شاهد بودم . اونا
romangram.com | @romangram_com