#برایت_میمیرم_پارت_26
وقتی حرفام تموم شد ، کراگاه فورستر اون یکی مرد رو هم معرفی کرد _ کاراگاه مَکِلنس_ ما هم باهام دست دادیم
.
کاراگاه مکلنس یکی از صندلی های بازدید کننده ها رو کشید و با زاویه در کنار من نشست . از کاراگاه فورستر کمی
سنش بیشتر بود ، یه کم سنگین تر ، با موهایی که داشت خاکستری میشد و ریش هم داشت . ولی با این که خپل و
کوتاه به نظر میومد ، احساس کردم ادم محکمیه .
پرسید " وقتی در پشتی رو بستین و بیرون رفتین ، چرا اون فردی که میگین با خانم گودوین بوده ، شما رو ندید ؟ "
" قبل از این که در رو باز کنم ، چراغ راهرو رو خاموش کرده بودم "
" وقتی چراغ خاموشه ، چطور میتونین ببینین که چی کار دارین میکنین ؟ "
" یه جورایی یه کار همزمانه . حدس میزنم بعضی وقتا برای یه ثانیه تا قبل این که در رو باز کنم ، هنوز چراغ روشنه
و بعضی وقتا هم این طور نیست . امشب ، من بعد از اینکه اخرین کارمندم از این جا رفت ، من زنجیر در رو انداختم ،
چون یه کم بیشتر موندم و دلم نمیخواست کسی وارد شه . برای همین ، کلید ها تو دست راستم بود و از دست چپم
استفاده کردم تا زنجیر رو باز کنم ، و همون لحظه هم با ارنجم چراغ رو خاموش کردم " با دست هام بهش نشون
دادم که چطور این کارو کردم . همه همین کارو میکنن . البته اگه دست داشته باشی ، و بیشتر مردم هم دست دارم ،
درسته ؟_ بیخیال . گفتم که ذهنم خودش همین جور اوت میزنه وقتی نمیخواد به یه موضوع فکر کنه .
یه نفس عمیق کشیدم و متمرکز شدم .
romangram.com | @romangram_com