#برایت_میمیرم_پارت_25


کفش هاش خوشم نمی اومد . شبیه پلی استر های لباس خونگی بود . مطمئن بودم که جنس خیلی خوبی داره ، اما

مدلش افتضاح بود . نمیدونم چرا مردا از این چیزا خوششون میاد . به هر حال ، کفش های یارو خیس بود و اب ازش

میچکید . و همینطور پاچه ی شلوارش هم خیس بود .

گفت " من کاراگاه فورستر هستم "

با احتیاط کمی سرم رو بلند کردم و دست راستم رو به سمتش گرفتم " بلر مالوری " . تقریبا نزدیک بود بگم که از

دیدنتون خوشحال شدم ، ولی در حقیقت این طور نبود ، حداقل نه تحت این شرایط .

مثل افسر بارستو ، اونم دستم رو گرفت و باهام دست داد . شاید از کفش هاش خوشم نیاد ، اما دست دادنش خیلی

خوب بود ، نه خیلی محکم ، نه خیلی شل و ول . ادم میتونه از دست دادن مردا خیلی چیزا رو دربارشون بفهمه .

" خانم ، میشه به من بگین که امشب اینجا چه اتفاقی افتاده ؟ "

با ادبم بود . کمرم رو راست کردم . دستکش های پلاستیکی که روشون خون بود جلوی چشم نبودن و منم نفسی از

سر اسودگی کشیدم .

همه اون چیزی که برای افسر بارستو و اسپانگلر تعریف کرده بودم رو دوباره تکرار کردم . اون یکی مرده با یه

بطری برگشت و حتی درش رو هم برام باز کرد .

به اندازه ای که ازش تشکر کنم و یه قلپ گنده از چایم رو بخورم ، از صحبت کردنم باز ایستادم وبعد دوباره شروع

کردم به تعریف ادامه ی ماجرا .

romangram.com | @romangram_com