#برایت_میمیرم_پارت_20
رنگ تنم بود و شلوار یوگای مشکی ، در نتیجه حتی جیبم نداشتم که بخوام چیزی رو توش قایم کنم . افسر اسپانگلر
، دستش رو از روی تفنگش برداشت و پرسید " چه اتفاقی افتاده ؟ "
" امروز بعد از ظهر ، یکی از مشتری هام یکم مشکل ایجاد کرده بود . نیکول گودوین " _ و افسر هم اسمش رو تو
دفترچه اش نوشت _ " وقتی به این دلیل که اعضا دیگه ازش شکایت کرده بودن ، قراردادش رو دیگه تمدید نکردم
، یهو پرخاشگر شد ، و وسایل رو میزم رو ریخت رو زمین ، و بهم بی احترامی کرد و از این جور __ "
اسپانگلر پرسید " درگیری فیزیکی هم باهاتون داشت ؟ "
" نه ، اما امشب وقتی درها رو بستم ، اون منتظرم بود . ماشینش درست در انتهای پارکینگ ، پارک شده بود . جایی
که کارمندا اون جا ماشینشون رو پارک میکنن . وقتی به 900 زنگ زدم ، هنوزم ماشینش اون جا بود ، ولی خوب
احتمالا تا الان دیگه رفته . میتونستم اون رو با یکی دیگه ببینم که پشت ماشین من وایستاده بودن. فکر کنم یه مرد
همراهش بود . صدای تیر شنیدم . پشت ماشینم ، به روی زمین افتادم ، بعدم یه نفر _ فکر کنم مرده بود _ با
ماشینش از اون جا رفت . اما نیکول مونده بود ، یا حداقل ماشینش اونجا بود . خودم رو به سمت پایین نگه داشتم ،
برگشتم تو ساختمان و به 900 زنگ زدم "
" مطمئنین که صدای تیر بود که شنیدین ؟ "
" بله البته " . لطفا . اینجا جنوب بودا . دقیق بگم ، تو کالیفورنیای شمالی. البته که میدونم صدای شلیک چه جوریه .
خودم با یه تفنگ 77 . یه بار شلیک کردم . بابابزرگم _ بابای مامانم _ قبلا عادت داشت که منم با خودش به شکار
ببره . اون وقتی 01 سالم بود از دنیا رفت ، و دیگه هیچ کس منو برای شکار نبرد . اما خب ، اون صدایی نیست که
romangram.com | @romangram_com