#برایت_میمیرم_پارت_19
کنترل کردم و حتی
گریه هم نکردم .
یکی از پلیسا وقتی که یه قدم عقب رفتم و گذاشتم که اونا وارد بشن ، گفت " خانم ، به ما گزارش شده که در این
محل تیر اندازی صورت گرفته " . با نگاه هشیارش ، داشت کل محدوده رو نگاه میکرد . احتمالا دنبال اون ادمه بود
که اسلحه داره . به نظر تو اواخر دهه 71 سالگیش بود ، با یه گردن ضخیم و بدنی که نشون میداد ورزشکاره . ولی
یکی از مشتری های من نبود ، چون من همشون رو میشناختم . شاید باید بعد از این که نیکول رو دستگیر کردن ،
این دور و بر رو بهش نشون میدادم .هی ، ادم نباید هیچ شانسی رو برای افزایش مشتری هاش از دست بده ، درسته
؟
گفتم " فقط یه تیر شلیک شده " . دستم رو دراز کردم . " من بلر مالوری هستم ، و صاحب اینجا "
فکر نمیکنم ادمای زیادی باشن که خودشون رو درست و حسابی به یه پلیس معرفی کنن ، برای اینکه هر دوشون به
نظر یه ذره خودشون رو پس کشیدن . اون یکی پلیسه ، حتی جوان تر هم به نظر میومد . یه بچه پلیس ، اما اون
زودتر خودش رو جمع کرد و باهام دست داد . مودبانه گفت " خانم " ، بعد یه دفترچه ی کوچولو از تو جیبش در
اورد و اسمم رو توش نوشت . " من افسر بارستو هستم ، و ایشونم افسر اسپانگلر "
گفتم " ممنون که اومدین " و بهترین لبخندم رو تحویلشون دادم . بله ، هنوزم میلرزیدم ، اما همیشه باید ادب رو
رعایت کرد . از اون جایی که واضح بود مسلح نیستم ، دیگه مثل اولش که اومده بودن محتاط نبودن . یه تاپ صورتی
romangram.com | @romangram_com