#برایت_میمیرم_پارت_18
رسوندم که اتاق خودم بود .
بالاخره در امان بودم .
حالا که در چفت شده و دیوار بین من و اون دیوانه ی زنجیری بود ، بلند شدم ، برق رو روشن کردم بعدش تلفن رو
برداشتم و زنگ زدم به پلیس .
کور خونده بود اگه فکر میکرد که به خاطر این کار نمیدم بازداشتش کنن.
درست 4 دقیقه و 71 ثانیه ی بعد ، یه ماشین سیاه و سفید با اژیر روشن ، جلوی در پارکینگ نگه داشت . زمان
دقیقشو میدونم ،برا اینکه وقت گرفتم . وقتی به 900 زنگ زدم و گفتم که یه نفر بهم تیر اندازی کرده ، انتظار
داشتم که سریع پلیس اونجا حاظر بشه . خب به موقع مالیاتمو میدادم . و تصمیم گرفتم که منطقیه اگه در کمتر از 5
دقیقه اونجا حاظر باشن . نپریدم بیرون و خودم رو ننداختم رو اون مرده که لباس پلیس پوشیده بود _ میخواستم
این کارو کنم ، ولی وقتی اومدن و از ماشین خارج شدن ، دستشون به روی تفنگشون بود و شک کردم که اگه به
سمتشون بدوم ، بهم شلیک میکنن . دیگه برا امشب نیاز به هیچ نمایش دیگه ای نداشتم . در نتیجه ، با اینکه برق ها
رو روشن کردم و در ورودی رو باز کردم ، ولی از باشگاه بیرون نرفتم و تو وایستادم . جایی که اونا بتونن منو ببینن
ولی از دست اون روانی در امان باشم . همچنین ، باران دیگه شدید تر شده بود و نمیخواستم خیس بشم .
اروم بودم . هی بالا و پایین نمیپریدم و جیغ نمیکشیدم . مسلما ، ادرنالین و استرسی که بهم وارد شده بود الان داشت
خودش رو نشون میداد ، چون از سر تا نوک پا میلرزیدم ، و واقعا دلم میخواست که به مادرم زنگ بزنم . اما خودمو
romangram.com | @romangram_com