#برایت_میمیرم_پارت_14
در ها رو بستم و برگشتم ، اون موقع بود که متوجه ماشینی در انتهای پارکینگ شدم . یه موستانگ سفید بود .
نیکول منتظرم بود .
لعنت .
سریعا هشیار شدم _ به هر حال اون قبلا از خودش خشونت نشون داده بود _ یه قدم به عقب برداشتم ، جوری که
پشتم خورد به دیوار تا اون نتونه از پشت منو بگیره . یه نگاه به هر دو طرف انداختم . هر لحظه منتظر بودم که یهو
از تو تاریکی بیرون بیاد ، اما اتفاقی نیوفتاد. دوباره به ماشین نگاه کردم . فکر کردم نکنه تو ماشین نشسته و منتظره
که من اونجا رو ترک کنم . میخواست چی کار کنه ، تعقیبم کنه ؟ بزنه به ماشینم و از جاده منحرفم کنه ؟ بزنه کنار و
بهم شلیک کنه ؟هر کاری ازش بر میومد . بارون و مه باعث میشد که نتونم توی ماشین رو ببینم . ، اما بعدش
تونستم ببینم که یه نفر در فاصله ای دور از ماشین ایستاده و موهای بلوندش رو دیدم . دست کردم تو کیفم ، تلفنم
رو برداشتم و روشنش کردم . اگه یه قدم به سمتم برمیداشتم ، به 900 زنگ میزنم ) همون 001 خودمون ( .
و بعد کسی که در اون انتها ایستاده بود یه تکون خورد ، و تونستم یه سایه ی بزرگ تر و تیره تر رو در کنار نیکول
ببینم .
یه مرد . اوه ، لعنتی ، یه نفر رو با خودش اورده بود تا منو بزنه . شماره 9 رو تو گوشی زدم ، و بعد 0 اولش رو .
یه صدای ناگهانی و بلند باعث شد که یه متر از جام بپرم . اولین فکری به ذهنم رسید این بود که رعد و برق زده . اما
هیچ برق کورکننده ای رو ندیدم . و اون وقت بود که متوجه شدم احتمالا اون صدای بلند ، صدای شلیک گلوله بوده ،
romangram.com | @romangram_com