#برایت_میمیرم_پارت_13
بیرون . جهنم . منم وکیلم رو در جریان میزاشتم . سیانا با این که جوون بود ، ولی حسابی کار بلد بود و اصلانم
ناراحت نمیشد که بخواد باهات درگیر بشه .
ما این خصوصیت رو از مادرمون به ارث بردیم .
زنایی که اونجا جمع شده بودن ، شروع به دست و هورا کردن . مرد ها هم کمی گیج میزدن . عصبانی بودم ، چون
نیکول رختکنش رو تمییز نکرده بود ، و من مجبور بودم دوباره بزارم برگرده تا وسایلش روجمع کنه . و فکر کردم
که از سیانا بپرسم ایا میتونم کاری کنم که نیکول مجبور شه برای اومدن به این جا یه قرار ملاقات بزاره و من از
پلیس در خواست کنم که در هنگام جمع کردن وسایلش اونجا حضور داشته باشن .
بقیه ی روز عالی بود . بالاخره از شر نیکول خلاص شده بودم . اصلا دیگه برام مهم نبود که خودم مجبور بودم
خرابکاریش رو جمع کنم . اون رفته بود ، رفته بود . رفته بود .
اوکی این توضیحی بود که باید درباره ی نیکول میدادم . برگردیم به شب واقعه . گفتم که رفتم سمت در و غیره و
غیره .
یه دونه چراغی که تو پارکینگ بود ، کمی اونجا رو روشن میکرد ولی سایه های زیادی هم ایجاد شده بود . بارونم نم
نم شروع کرده بود به باریدن ، که باعث شد زیر لبی فحش بدم . چون ماشینم کثیف میشد و بد تر از همه این که مه
هم گرفته بود . بارون و مه ترکیب خوبی نبودن . خدا رو شکر که موهام فرفری نبود و در چنین شرایطی یهو وز
نمیشدن . به هر حال اگه قرار بود که شاهد یه اتفاق مهم باشی ، بهتر بود که خوب به نظر بیای .
romangram.com | @romangram_com