#برایت_میمیرم_پارت_135
یه نگاه به بازوم انداخت و چونه اش رو مالید . " میتونم بخیه بزنمش ، اما اگه دوست نداری جای زخم بمونه ، میتونیم
یه جراح زیبایی رو خبر کنیم . دکتر هومز در مورد زخم ها کارش خیلی خوبه . میتونه کاملا اثرش رو از بین ببره .
البته ، این جوری یه کم بیشتر اینجا میمونی "
زیاد خوشم نمیومد که جای زخمی روی بازوم باشه ، ولی خب ، متنفر بودک که تیر خورده باشم و هیچی نباشه که
برای اثباتش نشون بدم . فکر کنین . چه داستان خوبیه که برای بچه ها و بعدا هم برای نوه هام تعریفش کنم . مگه
نه ؟ تازه ، دلمم نمیخواست بیشتر از میزان لازم تو بیمارستان باشم .
بهش گفتم " بخیه اش کنین "
یه کم تعجب کرد ولی کارش رو انجام داد . بعد از بی حس کردن بازوم ، با زحمت لبه های بریدگی رو به هم
نزدیک کرد و شروع کرد به بخیه زدن . فکر کنم از انتخابم خوشش اومده بود و میخواست کارش رو به نحو احسنت
انجام بده .
وسط کارش ، از بیرون صدای هیاهو و اغتشاش شنیدم و گفتم " مامانم اومد "
دکتر مکداف سرش رو بالا اورد و رو به یکی از پرستارا گفت " از همه بخواه تا وقتی کارم تموم نشده بیرون بمونن .
یه چند دقیقه ی دیگه بیشتر طول نمیکشه "
سینتیا از اتاقک بیرون رفت و پرده رو محکم پشت سرش بست .
هیاهو بلند تر شد . بعد شنیدم که صدای مامانم از همه بلند تر شد و با لحن قاطعی گفت " میخوام دخترم رو ببینم .
romangram.com | @romangram_com