#بر_باد_رفته
#بر_باد_رفته_پارت_9
میان این دو فقط باد می وزد.
نوازش های مشتاقانه، تنها دستی
که تمام لذت را می آورد؛
اُفت و خیز ابدی باد.
بالای سر من، دنیای زندگان حضور دارد،
رویاهایی که درون خود احساس می کنم،
ازدحام احساس، با بال هایی از توازن رویا؛
چیز دیگری نیست،
آیا تو همان بادی که شاید بر چهرۀ من افت و خیز دارد؟
باد بهشت، با مهربان ترین چهرۀ دنیا، چهرۀ پدر؟
بی حوصله بود. دلش نمی خواست به چیزی فکر کند. همانجا روبروی «جان» لم داد و خوابش در ربود.
romangram.com | @romangraam