#بر_باد_رفته
#بر_باد_رفته_پارت_10


شب که از راه رسید، باد خنکی از پنجره به درون می ریخت و به آتلانتای تق دیده مجال تنفس می داد. مارگارت و جان تصمیم گرفته بودند به سینما بروند.

در تئاتر هنرمندان، نبش پیچ تری و خیابان سیزدهم فیلم انگلیسی الیور تویست را نمایش می دادند. بیست دقیقه از ساعت 20 گذشته بود که مارگارت اتومبیل را پارک کرد، زیر بغل شوهرش را گرفت تا با هم از خیابان بگذرند. اتومبیلی ناگهان چون صاعقه ظاهر شد، مارگارت فریادی کشید، و شوهرش را به عقب هُل داد، راننده پا روی ترمز گذاشت، ولی دیر شده بود. اتومبیلش تعادلش را از دست داد، به مارگارت برخورد کرد، و او را ده ها متر با خود کشید.

وقتی دکتر ادوین کولریچ مصدوم را همانجا وسط خیابان معاینه کرد، گفت، «فقط یک معجزه می تواند نجاتش دهد.»

مشهورترین زن ادبیات آمریکا را با شتاب به بیمارستان «گریدی» انتقال دادند. همان شب خبر مثل برق به سراسر جهان مخابره شد. تا 16 آگوست چشم و گوش مردم آمریکا به بیمارستان و اعلامیه های پزشکی بود. ساکنان آتلانتا اغلب کار خود را رها کرده بودند، و شب و روز جلوی بیمارستان انتظار می کشیدند. چند شماره تلفن مخصوص دریافت پیام به بیمارستان اختصاص دادند. دوستان مارگارت پای تلفن به پیام ها و پرسش های مردم جواب می دادند روزی صدها بار این جمله را تکررار می کردند:«حالش خوب نیست، اما هنوز زنده است.»

از سوی هری ترومن رییس جمهور وقت هیأت مخصوص پزشکی مرکب از متخصصان مغز و اعصاب و جراحی داخلی به سرپرستی بانوی اول ایالات متحده الیزابت والاس ترومن برای نظارت و اقدامات لازم به آتلانتا وارد شده بود، و هر روز یک اعلامیه صادر می کرد. روز 16 آگوست پزشکان پس از مشاوره ای طولانی تصمیم به جراحی گرفتند. این آخرین راه بود. مارگارت در اغما به سر می برد، اما رنگ ها و تصاویر در ذهنش می چرخید. عرصۀ آبی رنگی در برابر خود می دید:

فراموشت کرده بودم آسمان،

آنطور که چشمان خسته ام دیده بود ـ ناشناس، بی نام.

و ظاهر شدی از کلام نومید و کسالت باری مسافری که من بودم،

چون نقشی از تکرار برکه ها

در دور دست آب ها، در رویا ...

اکنون آرام تو را می نگرم که آهسته برخاسته ای

romangram.com | @romangraam