#بر_باد_رفته
#بر_باد_رفته_پارت_67


سوالن که هنوز در فکر لباس سبز اسکارلت بود و فکر می کرد که اگر آن را می پوشید خیلی زیباتر می شد پرسید، «نمی فهمم، امروز صبح تو چرا این قدر خوشحالی اسکارلت؟» چرا اسکارلت این همه خودخواه است و هیچ وقت لباس و کلاهش را قرض نمی دهد؟ چرا مادر همیشه از او پشتیبانی می کند؟ آیا رنگ سبز به سوالن نمی آمد؟ «می دونی که نامزدی اشلی امروز اعلام می شه. پاپا امروز صبح می گفت و من می دونم که تو چن ماه بود که با گرم گرفته بودی.»

«تو فقط همینو می دونی.» اسکارلت دیگر ادامه نداد، دلش نمی خواست صبح به این زیبایی خراب شود. فردا صبح همین موقع این سوزی خانم چقدر حیرت زده می شود!

کاترین معترضانه گفت: «سوزی، اصلاً این جور نیس. اسکارلت چشمش دنبال برنت است.»

اسکارلت نگاه سبز و خندان خود را به خواهر کوچکش انداخت. تعجب می کرد که چطور یک نفر می تواند این قدر خوشمزه باشد. تمام خانواده می دانستند که این دختر سیزده ساله دل در گرو عشق برنت تارلتون دارد. کسی که نسبت به او احساسی ندارد و او را فقط خواهر کوچکتر اسکارلت می داند. وقتی الن حضور نداشت دو خواهر اوهارا بر سر این موضوع، آن قدر او را اذیت می کردند که به گریه می افتاد.

اسکارلت به خاطر مسرت درونی اش گذشت کرد و گفت:

«عزیزم، من اصلاً اهمیت نمیدم، اون هم اصلاً به من توجهی نداره، منتظر توئه که بزرگ بشی!»

رنگ از صورت ظریف و گرد کارین پرید و در همان حال سعی داشت به زوی خود نیاورد.

«اوه، اسکارلت راس می گی؟»

سوالن گفت: «اسکارلت می دونی که مادر می گفت کارین هنوز کوچک تر از اونه که به فکر عشق و این جور چیزا بیفته و حالا تو داری این جور خیال ها رو به سرش می ندازی.»

اسکارلت جواب داد: «خب، تو هم می تونی پشت سر من دری وری بگی، ولی من که اصلاً اهمیت نمیدم. تو ناراحتی برای فکر می کنی کارین دو - سه سال دیگه از تو خوشگل تر میشه.»

جرالد اخطار کرد: «دخترها، امروز باید مواظب حرف زدنتون باشین، جلوی زبونتون رو بگیرین، حالا دیگه ساکت باشین، صدای درشکه می شنوم، باید تارلتون ها یا فونتین ها باشن.»

romangram.com | @romangraam