#بر_باد_رفته
#بر_باد_رفته_پارت_49
در ان زمان سرعت در بهبود اوضاع جنوب ارزوی تمام مردم بود. تمام دنیا خواستار پنبه بود و در زمین های این ناحیه وسیع و حاصلخیز ، پنبه به میزان زیادی تولید می شد. تولید پنبه چون تپش قلب ناحیه بود. کاشت و برداشت ، کار همیشگی این خاک سرخ رنگ بود. ثروت از تمام شیارهای عمیق آن بیرون می زد و جورجیا افتخار می کرد که در هر جریب آن زمینها پوشیده از سفیدی می شد. هر خانواده در طول یم نسل می توانست از کشت پنبه ثروتمند شود و خدا می دانست در نسل بعد ثروت ایشان چقدر زیاد می شد!
ایمان و اعتماد به آینده در آنها امید به زندگی و شوق کار به وجود می اورد. و مردم آن ناحیه از ته دل ان چنان از زندگی لذت می بردند که برای الن قابل درک نبود. آنان پول کافی و برده کافی در اختیار داشتند که هر وقت بخواهند قمار کنند ؛ و قمار می کردند و راضی و خوشحال بودند. به نظر نمی رسید که آن قدر گرفتار کار باشند که وقت برای ماهیگیری ، شکار ، سواری و تفریحات دیگر نداشته باشند ، هر وقت به تفریح می پرداختند از ته دل بود ، هفته ای نبود که یک میهمانی یا جشن باشکوه برگزار نشود.
الن نمی خواست یا نمی توانست یکی از آنها بشود – بیشتر وجودش را در ساوانا گذاشته بود.-ولی به همه آنها احترام می گذاشت و به موقع یاد گرفت که چگونه ازادی و رک گویی آنان را ستایش کند.
به زودی به صورت یک همسایه دوست داشتنی در آد. او بانویی خانه دار و مهربان بود. مادری خوب و وفادار به شمار می رفتو بعد از آن شکست و تاثر عمیق ، به جای اینکه خود را صرف خدمت به کلیسا کند ، تمام وقت خود را در تربیت فرزند و خانه داری صرف می کرد ؛ مهربانی خود را در اختیار مردی می گذاشت که او را از ساوانا خارج کرده، درباره خاطراتش هیج پرسشی از او نکرده بود.
وقتی اسکارلت یک ساله شد و به قول مامی قوی تر و سالم تر از هر بچه دیگری به نظر می رسید ، بچه دوم الن ، سوزان الینور که همیشه او را سوالن صدا می کردند به دنیا آمد ، و بعد از او کارین را زایید که در پشت انجیل نام او را کارولین ایلین نوشتند. بعد از آنها سه پسر دیگر امدند که هر سه قبل از اینکه راه بیفتند مردند –سه پسر که در گوری کوچک ، زیر درختان کاج که با خانه فاصله ای نداشت دفن شدند. هر سه «جرالد اوهارا ، پسر » نام داشتند.
از همان روزی که الن به تارا آمد ، اوضاع به کلی عوض شد. اگر چه پانزده سال بیشتر نداشت ولی به هر حال اماده بود که مسولیت های یک کشتزار بزرگ را به عهده بگیرد. قبل از ازدواج از دختران انتظار می رفت که شیرین ، با وقار ، زیبا و آرایش کرده باشند. اما بعد از ازدواج انتظارات تغییر می کرد ، انان باید خانه داری را می آموختند و از عهده کارهای منزل که تعداد افراد آن گاه به یک صد نفر یا بیشتر می رسید بر می امدند.
الن تمام این مراحل را گذرانده بود. به علاوه او مامی را داشت که قادر بود غلامان و کنیزان را هر چه قدر هم قلدر باشند به کار وا دارد. او به سرعت جاذبه و آراستگی را به خانه جرالد آورد و تارا به قدری زیبا شد که سابقه نداشت.
عمارت تارا اصلا بر طبق اصول مهندسی ساخته نشده بود زیرا هر وقت که لازم دیده بودند اتاقی به آن افزوده بودند ، اما با توجه و مدیریت الن ان چنان جذاب شد که دیگر هیچ کس تصور نمی کرد اصول مهندسی در آن رعایت نشده است. خیابان سروها که خانه را به جاده اصلی وصل می کرد –یعنی خیابانی که هیچ خانه ای در کشتزارهای اربابی جورجیا بدون آن رسمیت نداشت- سایه ای تیره و خنک داشت که به روشنایی های اطراف ، رنگی از زمرد و صفایی روشن و دلپذیر می بخشید. شاخه ها و گلبرگ های لوبیای درختی به طاق نماها اویزان بودند و سایه های خوش نقشی روی آجرهای سفید ایجاد می کردند. در بعضی از جاها با موردها و ماگنولیاها می آمیختند و گوشه ها ، برش ها و زاویه های تند و بد شکل بنای خانه را می پوشاندند.
در بهار و تابستان چمن برمودا و شبدر در چمنزار به رنگ زمرد در می آمد ، طراوت و تازگی این چمنزارها به قدری بود که غازها و بوقلمون هایی که پشت خانه نگهداری می شدند می خواستند خودشان را به آن برسانند. قوی ترین این پرندگان بالاخره خود را به جلوی خانه می رساندند و در کنار یاسمن ها و گل های آهار شادمانه می پلکیدند. یک نگهبان سیاه کوچولو همیشه جلوی عمارت پرسه می زد که پرنده ها وارد ایوان نشوند ، این نگهبان کوچولو معمولادر آلاچیق می لمید یا روی پله ها می نشست و همه جا را می پایید و یک حوله کهنه در دست داشت و مرغ های متجاوز را کیش می کرد.
الن معمولا یک دوجین از این بچه ها را به کار می گرفت. و این اولین مسئولیت غلامان در تارا به شمارمی رفت. وقتی ده ساله می شدند انها را نزد بابای سالخورده می فرستادند تا کار پینه دوزی را از او بیاموزند یا نزد آموس می رفتند تا چرخ های گاری را تعمیر کنند و نجاری یاد بگیرند و یا کنار دست فیلیپ گاوچران و کافی قاطرچی می ایستادند. اگر هم شوقی برای این کارها از خود نشان نمی دادند روانه مزرعه می شدند تا کارگری کنند. در چنین حالتی سیاه پوستان می گفتند که این بچه ها فرصت ترقی را از دست داده اند.
زندگی برای الن اسان نبود ، خوشحال هم نبود ولی انتظار نداشت که زندگی اسانی داشته باشد ،و اگر خوشحال نبود بستگی به خودش داشت. در آن ناحیه ، جهانی از ان مردان بود او این را خوب می دانست و قبول کرده بود. اعتبار اداره کارها به مردها تعلق داشت و زنان ، هوشمندی ایشان رامی ستودند. مردان هنگامی که زخم کوچکی در انگشت داشتند مثل گاو نعره می زدند در حالی که زنان حق نداشتند هنگام زایمان هم ناله کنند. مردان در سخن گفتن خشن بودند و اغلب مست می کردند. زنان توهین های درشت را تحمل می کردند و در حالی که تلخ ترین کلمات را می شنیدند شوهران کله پای خود را به رختخواب می بردند. مردان اغلب بی تربیت و رک گو بودند ولی زنان باید همیشه لطف و مهربانی خود را به آنان پیشکش میکردند.
romangram.com | @romangraam