#بر_باد_رفته
#بر_باد_رفته_پارت_43
چشم هایش رابست و در سکوت ان زمین های وسیع متروک ، احساس کرد که روی خاک وطنش ایستاده است. اینجا زیر پای او خانه ای سفید رنگ بنا می شود از آجرهای سفید. در طول جاده یک ردیف پرچین درست می شود ، رمه های پروار و اسب های اصیل پرورش می یابند و این زمین های سرخ که از پای این تپه ها شروع می ود و تا آن سوی رودخانه ادامه دارد روزی در این آفتاب درخشان ، به سفیدی قو ، جلوه هایی بدیع خواهد داشت ، جریب در جریب پنبه. نیک بختی و سعادت اوهارا دوباره سربر می دارد.
اندوخته کمی داشت ، مقداری هم از برادرانش که علاقه ای به کشت و زرع نداشتند وام گرفت و زمین ها را گرو گذاشت و برای اولین بار مزرعه خودش که تارا نهاده بود بردگانی خرید و ساختمانی موقتی با چهار اتاق ساخت و تنها و مجرد زندگی را آغاز کرد. به این امید که روزی دیوارهای سفیذ خانه اربابی تارا بالا برود.
مزارع و کشتزارهای پنبه را از علف های هرز پاک کرد و باز هم از برادرانش وام گرفت و بردگان بیشتری خرید. اوهاراها ازتباری بودند که با هم پیوند ناگسستنی داشتند با هم متحد بودند از این رو در سایه این اتخاد ، توانسته بودند در طول سالهای طولانی ، رنج های بزرگ و ناگامی های عظیمی را تحمل نمایند و در مقابل سختی های دنیا ، قلعه ای محکم و رفیع بنا کنند. انها پولی را که جرالدمی خواست به او دادند وسال بعد انرا با سودش دریافت داشتند. به تدریج گشتزارها وسیع تر شد و جرالد زمین های بیشتری خرید . این بار دیگر خانه سفید رویانبود ، بلکه حقیقت داشت.
خانه با کار بردگان ساخته شد. از اوان چشم اندازی گشاده و زیبا مشاهده می شد که تا بستر رودخانه ادامه می یافت. هر وقت جرالد در مقابل این چشم انداز می ایستاد ، بالذت عیجبی از سالهایی یاد می کرد که جز رنج و فقر چیز دیگری نصیبش نمی شد. بلوط های تناور و کهنسالی که نسل های بی شمار سرخ پوستان رادیده بودند اکنون با سخاوت و گشاده دستی عمارت را از چهار طرف در برگرفته ، شاخساران بلند و کلفت خود را ، سبز و انبوه پیش کشیده ، سایه ای دلپذیر به وجود می آوردند. چراگاه ، دوباره سبز شد و علف های خودرو با شبدر و چمن برمودا در آمیختند و جرالد تاکید داشت که هر چه بیشتر سبز شود. در خیابانی از سروها که به سوی کلبه های سفید غلامان مر فت ، استحکام و قدرت و شوکتی بی نظیر مشاهده می شد که نماینده حشمت و بزرگی تارا بود. و هنگامی که جرالد در خم جاده می تاخت از میان شاخه های سبز ، بام خانه خود را می دید که بالاتر از همه چیز سر به بلندی ها کشیده است قلبش از خوشی به هیجان می آمد ، زیرا هر طرف که می نگریست چیزی جز زیبایی نمی دید ، گویی برای اولین بار به انها نظر می کرد.
همه این کارها را او کرده بود ، مرد عمل ، کوچک اندام و پرشور. جرالد اوهارا.
جرالد در آن ناحیه روابط صمیمانه و گرمی با همسایگانش برقرار کرده بود مگر با دو نفر ، یکی مک اینتاش که زمین هایش در طرف چپ کشتزارهای جرالد قرار داشت و دیگری با اسلاتری که هس جریب زمین های باتلاقی اش بین رودخانه و املاک جان ویکلز واقع شده بود.
خانواده مک اینتاش اسکاتلندی –ایرلندی بودند و از طرفداران شاهزاده اورانژ قلمداد می شدند و کاتولیک های خشک و متعصب بودند که مناسک و اداب مذهبی خود را به شدت رعایت می کردندو همین چیزها کافی بود که جرالد را برای همیشه از آنها متنفر کند. آنان هفتاد سال در جورجیا زیسته بودند و قبل از ان نیز نسلی از ان خاندان ساکن کارولینا بودند اما اولین فرد خانواده که پا به ساحل آمریکا گذاشت از اولستر ( . utster. از نواحی شمال ایرلند است که مردم آن پیرو کلیسای کاتولیک رمی هستند.اختلافات مذهبی میان ایرلندی ها از قرنها پیش ادامه داشته است. این ناحیه حدود 12000 کیلومتر مربع وسعت دارد ودر قرن نوزدهم یکی از مراکز اموزشی و فرهنگی ایرلند محسوب می شده است. ) امده بود و همین برای جرالد کافی بود.
اعضای این خانواده اغلب ادم هایی کم حرف و انزواطلب بودند و همیشه با خودشان معاشرت می کردند. وصلت ها و ازدواج هایشان هم با نزدیکان و منسوبینی که در کارولینا داشتند انجام می گرفت. اما این تنها جرالد نبود که از آنها خوشش نمی امد ، دیگران هم بودند. مردم آن ناحیه ؛ همسایه دوست و اجتماعی بودند و با هم معاشرت می کردند و از گوشه گیری و عزلت دوری می نمودند. شایعاتی که درباره ضدیت و مخالفت آنها با برده داری بر سر زبان ها بود افکار عمومی رااز مک اینتاش ها رو گردان کرده بود. آنگوس پیر ، بزرگ خانواده مک اینتاش اگر چه تا به حال حتی یک برده آزاد نگرده بود ولی کاری بر خلاف سنت و عرف اجتماع انجام داده بود و تعدادی از بردگان خود را به قیمت خیلی ارزان به خریداران دوره گرد فروخته بود تا آنها به لوئیزیانا ( Louisiana . از ایلات جنوبی امریکاست که 48523 مایل مربع مساحت دارد دو سوتو اولین سفید پوستی بود که قدم به سه ساحل لوئیزیانا گذاشت و در طول رودخانه میسی سی پی کاوش های جفرافیایی خود را در سال 1541 آغاز کرد. این ایالت در سال 1861 به کنفدراسیون جنوب پیوست و در سال 1862 به وسیله فدارال تصرف گردید . در سال 1883 پس از ترک نظامیان شمالی این ایالت به حکوت فدراب پیوست در 1901 منابع و ذخایر عظیم نفت در این ایالت کشف شد و بهره برداری از آن آغاز گردید. ) ببرند و در مزارع نیشکر به کار گمارند. شایعات در این مورد قوت گرفته بود.
روزی جرالد اوهارا با جان ویکلز در این باره سخن می گفت ؛ « شکی نیس که این آدم طرفدار لغو بردگی سیاهاس ، اما برای یک طرفدار اورانژ ، اگه قانونی علیه اسکاتلند وضع بشه مسلما وطنش رو ترجیح می ده.»
اسلاتری ها داستان دیگری داشتند. انها سفید پوستان فقیری بودند که حتی نتوانسته بودند احترام امیخته با تنفری را که مردم برای آنگوس مک اینتاش قایل بودند نسبت به خود جلب کنند.
اسلاتری پیر که دو دستی به چند جریب خود چسبیده بود ، پیشنهاد جرالد و جان ویکلز را برای خرید ملک رد کرد ه بود و دائما آه و ناله می کرد. زنش ، ژولیده موی زشتی بود که ظاهری کثیف و شلخته داشت و مادر یک گله بچه قد و نیم قد و بد قیافه بود که با کسی معاشرت نداشتند و از همه دوری می کردند. هر سال به طور مرتب یکی ا زهمین بچه ها به جمع خانواده اضافه می شد. تام اسلاتری صاحب برده نبود. خود و دو پسر بزرگش در چند جریب مزرعه پنبه خود کار می کردند و همسر و بچه های دیگرش در باغچه به سبزی کاری مشغول بودند. ولی به هر حال محصول پنبه انها همیشه از بین می رفت و باغ سبزی کاری هم که رونق آن بستگی به حاملکی خانم اسلاتری داشت ، به زحمت می توانست هزینه ای انها را تامین کند.
romangram.com | @romangraam