#بر_باد_رفته
#بر_باد_رفته_پارت_4
چندی بعد از «سیلو» خداحافظی کردند و به خانه بزرگتری در خیابان سانسِت، شماره 4 نقل مکان نمودند. پاکت ها را نیز همراه بردند، و همه را ـ که به قول خودش قابل چاپ نبود ـ در گوشه ای انبار کردند. با وجودی که کتاب را قابل چاپ نمی دانست، برای تکمیل آن از صبح تا شب کار می کرد. فقط گاهی برای هواخوری با اتومبیلی که تازه خریده بودند، ساعتی به گشت و گذار می رفت. در یکی از همین فرصت های تفریحی بود که حادثه ای به وقوع پیوست و این بار از ناحیه کمر صدمه دید. کامیونی با سرعت به اتومبیل کوفت:
«ماشین مرا چون تکه حلبی مچاله کرد، و ستون فقراتم صدمه دید. ماه ها کرست آهنی پوشیدم، اما بی فایده بود، کارم به جراحی کشید، درد می کشیدم، اما هیچ وقت آخ نگفتم.»
***
سال 1935 آغاز شد. جان و پگی مارچ زوج خوشبختی بودند که مثل دیگران کریسمس را جشن گرفتند، در حالی که تقدیر نقش دیگری داشت. مردی که مقدّر بود تغییر دهندۀ سرنوشت باشد هارولد لاتام نام داشت. هزاران مایل دورتر زندگی می کرد.
لاتام معاون بنگاه مک میلان بود، موسسسه انتشاراتی بزرگی که در سراسر جهان شهرت داشت و نویسندگان، حتی نامداران دنیای ادب، حاضر بودند هر کاری لازم بود بکنند تا مورد لطف مدیرانش قرار گیرند. لاتام مرد دانش آموخته ای بود، با ادبیات آشنایی داشت و رُمان خوب را با شامه تند و تیزش از دور تشخیص می داد. چشم و گوش گسیل می داشت تا بروند و استعدادهای جدید را کشف کنند. یک روز یکی از مشاوران به دفترش آمد و گفت:
« خبر دارم در آتلانتا زنی گمنام به نام مارگارت میچل کتابی نوشته، این کتاب را البته هیچکس جز شوهرش نخوانده، ولی اگر نوشتنش هم آنطور که می گویند مثل حرف زدنش باشد، می توانم بگویم کشف مهمی کرده ام.»
لاتام سوالی نکرد. ولی شامه تیزش به کار افتاد. فکر کرد اگر نصف این حرف ها هم درست باشد به گنجی پنهان دست یافته. این بود که بدون سر و صدا بار سفر بست، سوار قطار پاسیفیک جنوب شد و در 25 فوریه 1935 به آتلانتا رسید. ساعت 10.5 شب زنگ خانه مارگارت را به صدا درآورد.
مارگارت گفت، «کیه این موقع شب؟»
جان گفت، «وقتی باز کنیم می فهمیم.» و به سوی در رفت.
پشت در لاتام ایستاده بود. کلاه از سر برداشت، تعظیم کوتاهی کرد. «ببخشید، می دانم موقع مناسبی نیست. اسم من هارولد لاتام است. درست آمده ام؟ اینجا منزل خانم میچل است؟»
جرج به دقت سراپای لاتام را ورانداز کرد و گفت، « البته، درست آمده اید، ولی خانم میچل استراحت می کنند.»
romangram.com | @romangraam