#بر_باد_رفته
#بر_باد_رفته_پارت_25


« اون آشغال نیس! نکنه می خوای اونو با آشغالای سفید پوستی مث اسلاتری مقایسه کنی؟ آبل فقط پولدار نیس. او یه خرده مالکه، نه یه مالک بزرگ. و اگه سربازهاش اونو به ستوانی قبول دارن، دیگه هیچ کاکاسیاهی حق نداره اینجور در موردش صحبت کنه. سوارها میدونن چیکار دارن می کنن. »

هنگ سوار نظام سه ماه پیش به وجود آمده بود، درست در همان روزهایی که جورجیا از اتحادیه ایالات خارج شده بود، و از آن هنگام سربازگیری برای جنگ آغاز شده بود. هنگ هنوز بدون نام بود، هیچ تمایلی هم برای پذیرش پیشنهادها وجود نداشت. هر کس نظر خود را داشت که یا بی مورد بود و یا نامناسب. درباره رنگ و مدل یونیفرم هم اوضاع همینطور بود. عناوینی چون «گربه های وحشی کلیتون»، «آتش خواران»، «سواران جورجیای شمالی»، «زوآوه ها»، «تفنگداران محلی» (اگرچه سربازان فقط با تپانچه، شمشیر و چاقوی شکاری مسلح بودند و اصلاً تفنگ نداشتند)، «خاکستری پوشان کلیتون»، «رعد افکنان خون»، «توفنده و آماده»، همگی طرفدارانی داشتند.

کارها بالاخره سامان یافت، همه چیز به ارتش واگذار شد و برخلاف نام هایی که هیاهوی بسیار آفریده بودند کلمه ساده «سواران» به عنوان نام هنگ انتخاب شد.

افسران توسط افراد و سربازان انتخاب می شدند. زیرا در آن ناحیه کسی جر کهنه سربازانی که در جنگ های مکزیک و سمینول شرکت کرده بودند تجربه نظامی نداشت و کهنه سربازان نیز مورد اعتماد و علاقه افراد برای فرماندهی نبودند.

همه از چهار برادر تارلتون و سه برادر فونتین خوششان می آمد، ولی در عین حال متاسف بودند که نمی توانند یکی از آن ها را برای فرماندهی بپذیرند، زیرا تارلتون ها عادت به خوردن مشروب داشتند و خیلی زود مست می شدند، وضع فونتین ها هم مثل آن ها بود. اشلی ویلکز به عنوان سروان انتخاب شد زیرا بهترین سوارکار منطقه به حساب می آمد و رفتار معقولانه او می توانست نظم و ترتیب را در هنگ حاکم کند. ریفورد کالورت درجه ستوان یکمی گرفت چون همه او را دوست داشتند و آبل ویندر، پسر یک دام گذار مرداب و صاحب کشتزاری کوچک، ستوان دوم شد.

آبل آدم باهوشی بود، هیکل درشتی داشت. بی سواد و خوش قلب بود و پیرتر از دیگر افراد سوار می نمود و در حضور بانوان ادب و احترام را بسیار رعایت می کرد. اعضای دسته سوار فیس و افاده ای نداشتند. پدران و پدربزرگ های آن ها اغلب مالکین کوچکی بودند و در یک طبقه قرار داشتند و با کار و زحمت، ثروتمند شده بودند. آبل بهترین تیرانداز هنگ به حساب می آمد که می توانست چشم یک سنجاب را در فاصله هفتاد و پنج یاردی هرف قرار دهد، به علاوه با زندگی در دل طبیعت بسیار آشنا بود. می توانست در باران آتش روشن کند، حیوانات را به دام اندازد و آب پیدا کند. افراد گروه بسیار به او احترام می گذاشتند . برایش ارزش قائل بودند و چون خیلی او را دوست داشتند درجه افسری به او دادند. آبل بدون غرور به خود افتخار می کرد، گویی چنین حسی را به خود مدیون بود. اما بانوان کشتزار و بردگان آن ها هیچ وقت نتوانستند فراموش کنند که او اصیل زاده نیست، حتی اگر شوهرانشان فراموش می کردند.

در ابتدا، هنگ سواران فقط از فرزندان مالکان تشکیل شد، اسباب و لوازم نجیب زادگان هنگ عبارت بود از اسب، سلاح، یونیفرم و مستخدم شخصی. اما تعداد مالکان ثروتمند در بخش جوان کلیتون زیاد نبود و برای این که دسته سوار پر قدرتی به وجود آید لازم بود که افراد بیشتری به خدمت پذیرفته شوند. این افراد از میان فرزندان خرده مالکان، شکارچیان جنگل پایین دست، دام گذاران مرداب، هیزم شکن ها و، در موارد معدودی، سفیدپوستان فقیری که در میان همطرازان خود وضع بهتری داشتند، انتخاب می شدند.

این مردان جوان اخیر، درست مثل همسایگان ثروتمند خود مشتاق جنگ – اگر در می گرفت – بودند؛ اما مسئله وسوسه انگیز و ظریف پول، خود را نشان می داد. تعداد کمی از مالکان اسب داشتند. همراه قاطرها، اسب ها نیز به کار مزرعه می رفتند و اضافه بر آن اسبی وجود نداشت. به ندرت مالکی پیدا می شد که چهار اسب داشته باشد. قاطر اضافی هم برای گسیل به میدان نبرد موجود نبود، حتی اگر هنگ هم می پذیرفت. سفیدپوستان فقیر اگر حتی یک قاطر داشتند خود را خوشبخت به حساب می آوردند. مردمان جنگل پایین دست و دام گذاران مرداب نه اسب داشتند و نه قاطر. آنان صرفاً از دسترنج خود زندگی می کردند و روزی خود را از شکار جانوران مردابی به دست می آوردند، زندگی آن ها عموماً از معامله پایاپای می گذشت و سال تا سال حتی پنج دلار پل نقد هم نمی دیدند. تهیه اسب و یونیفرم اصلاً در توانشان نبود. ولی همچنان که ثروتمندان، مغرور مال خود بودند. آنا نیز مصراً به فقر خویش افتخار می کردند، و هرگز از همسایگان مالدارشان چیزی را که بودی ترحم می داد نمی پذیرفتند. بنابراین برای حفظ روحیه افرادی که در هنگ نام نویسی کرده بودند و بالا بردن توان آن ها، پدر اسکارلت، جان ویلکز، باک مونرو، جیم تارلتون در واقع همه مالکان بزرگ منطقه به جز یک مفر، آنگوس مک اینتاش، پول دادند تا هنگ را با اسب و نفر تجویز کنند. نتیجه این شد که هر یک از مالکان موافقت کردند که تجهیزات پسران خود و افراد معین دیگری را فراهم کنند، اما مشکل احرای این توافق این بود که اغلب افراد هنگ تصور می کردند که قبول اسب و یونیفرم از مالکان توهینی به شرافتشان خواهد بود.

افراد هنگ هفته ای دو روز برای مشق نظام و دعا برای شروع جنگ، در جونزبورو گرد می آمدند. توافق مالکان برای تهیه اسب هنوز به طور کامل انجام نشده بود، ولی آن ها که اسب داشتند آنچه را که مانورهای سوارکاری می پنداشتند در مزرعه پشت ساختمان دادگاه اجرا می کردند، گرد و خاک فراوانی به راه می انداختند، با صدای خشن خود هلهله می کردند و شمشیرهایی را که از دیوار اتاق های پذیرایی برداشته بودند به گونه ای انقلابی در هوا تکان می دادند. آنا که هنوز اسب نداشتند، در پیاده روی مقابل فروشگاه بولارد می نشستند و به رفقای سوار خود می نگریستند، تنباکو می جویدند و وراجی می کردند و یا در مسابقه تیراندازی شرط بندی می کردند. لازم نبود به مردان درس تیراندازی داده شود. اغلب جنوبی ها تپانچه به دست متولد می شدند و زندگی خود را بیشتر به شکار می گذراندند و اغلبشان در تیراندازی استاد بودند.

از خانه های اربابی و کلبه های مردابی، انواع اسلحه آتشین بیرون آمد و به سوی هنگ سرازیر شد. در میان آن ها تفنگ های بلند سنجاب زنی مربوط به زمانی که رودخانه آله گنی از این منطقه می گذشت، تفنگ های کهنه سرگشاد که در جنگ سمینول و مکزیک در 1812 خدمت کرده بودند، تپانچه های دسته نقره مخصوص دوئل، تپانچه های کوچک جیبی، تفنگ های دو لول شکاری و تفنگ های جدید انگلیسی ساخته شده از لوله براق و چوب مرغوب، دیده می شد.

مشق نظامی همیشه در پیاله فروشی های جونزبورو خاتمه می یافت و تا فرا رسیدن تاریکی، جنگ های ساختگی زیادی صورت می گرفت و افسران در پرستاری از کسانی که توسط یانکی های ساختگی زخمی می شدند بسیار سخت گیری می کردند. در همین نزاع ها بود که استوارت تارلتون، کید کالورت را زخمی کرد و تونی فونتین، برنت را تیر زد. دوقلوها هنگامی که از دانشگاه ویرجینیا اخراج شدند، هنگ سوار تشکیل شده بود و آنان با اشتیاق نام نویسی کردند، ولی بعد از زخمی شدن برنت، دو ماه پیش، مادرشان آن ها را روانه دانشگاه ایالتی کرد و فرمان داد که همانجا بمانند. با تاسف بسیار دوقلوها هیجان مشق نظامی را از دست دادند و اگر می خواستند همراه دوستان خود سواری کنند، نعره بزنند و تیراندازی کنند باید قید دانشگاه را می زدند.

romangram.com | @romangraam