#بر_باد_رفته
#بر_باد_رفته_پارت_172


وقتی رت شروع به حرف زدن می کرد دو را به دست می گرفت. اینبار هم گفته هایش اثر خود را در اسکارلت برجای گذاشت. برای او رنگی از احساس و حقیقت داشت اما می دانست که نباید خود را کاملا تسلیم نشان دهد باید در نظر رت شگفت زده و خشمگین جلوه کند. البته اصلا خشمگین نبود نقش بازی می کرد چون فکر می کرد احترام و شخصیتش بیشتر خواهد شد.

گفت:"من فکر می کنم چیزهایی رو که دکتر مید در مورد تو نوشته حقیقت داره سروان باتلر. به نظر من برای اینکه بتونی احترام خودت رو دوباره به دست بیاری بهتره که کشتی هاتو بفروشی و توی ارتش نام نویسی کنی بالاخره هرچی باشه تو از وست پوینت فارغ التحصیل شدی و..."

" تو مثل یک کشیش تعمید دهنده که برای آدم موعظه می کنه حرف میزنی. فرض کنیم من در پی کسب احترام نباشم. اصلا برای چی باید به خاطر جامعه ای جنگ کنم که می خواد منو طرد کنه؟ خیلی خوشحال می شم که ببینم سیستم این جامعه از هم میپاشه"

" من از این سیستم که میگی چیزی نشنیدم"

" نشنیدی؟ تو خودت جزیی از اونی. مثل من که یک روزی بودم. شرط می بندم که خودتو هم مثل من از اون بدت میاد. خب چرا من گاو پیشونی سفید خانواده باتلر هستم؟ فقط به یک دلیل برای اینکه با چارلزتون جور نبودم نمی خواستم نمی تونستم و چارلزتون هم همان جنوبه منتهی به یک جنوب دو آتشه. فکر نمی کنم که توفهمیده باشی که جنوب چقدر خسته کننده س. خیلی کارها هست که باید انجام بدی چون همیشه همه انجام دادن. خیلی کارها هست که درست به همان دلیل نباید انجام بدی درصورتی که هیچ خطری ندارن. خیلی چیزها هم هست که منواز بیشعوری این مردم متنفر می کنه. ازدواج نکردن با یک خانم جوان، که شاید تو هم شنیده باشی، یک نمونه اش بود. چرا باید با یک دیوونه مزاحم ازدواج کنم. فقط به خاطر اینکه یک حادثه باعث شد قبل از تاریکی هوا نتونم اونو به خونه برسونم؟ و چرا باید اجازه می دادم برادر چشم دریده اش منو بکشه؟ من خیلی بهتر از او تیراندازی می کردم. و البته اگه یک نجیب زاده بودم باید اجازه می دادم منو بکشه تا لکه ننگ از دامن خانواده باتلر پاک بشه ولی... من می خوام زندگی کنم. همونجور که تا حالا زندگی کردم و خوش گذروندم... وقتی به برادرم فکر می کنم که میون اون گاوهای مقدس چارلزتونی زندگی می کنه و خیلی هم به اونا احترام میذاره و زن چاقش رو می بینم و مهمونی های عید سن سیسیلیا و شالیزارهای دراندشتش رو نگاه می کنم... اونوقت می فهمم گه تاوان پرخاش برعلیه این سیستم یعنی چی. اسکارلت شکل زندگی ما جنوبی ها مثل سیستم فئودالی قرون وسطی دیگه منسوخ شده. تعجب می کنم که چطور تا حالا دوا آورده. این سیستم باید بره و داره میره. و تو هنوز انتظار داری من به حرفهای معلم اخلاق مثل دکتر مید گوش بدم که به من بگه عقیده ما درست و مقدسه و من هم با صدای شیپور و طبل خونم به جوش بیاد و یک تفنگ زنگ زده بگیرم دستم و برم به ویرجینیا و خودمو جلوی پای آدمهایی مثل مارس روبرت (Mars Robert) { پاورقی: ( 1810-1882) از خطبای معروف جنوب بود که برضد شمال نطق های داغ و آتشین می کرد بعد از جنگ در ایالت ویرجینیا به دست یک سیاهپوست کشته شد. - م} قربانی کنم فکر کردی من دیوونه ام؟ بوسیدن میله ای که منو باهاش داغ می کنن از من ساخته نیست. من وجنوب در مقابل هم ایستادیم. همین جنوب نزدیک بود منو از گرسنگی بکشه. اما من طاقت آوردم نمردم و حالا هم دارم از مرگ جنوب پول درمیارم اونقدر که بتونم گذشته هامو جبران کنم"

" من فکر می کنم تو آدم هرزه و پول پرستی هستی" اسکارلت این جمله را ناگهانی بیان کرد شاید هم زیاد در گفتنش تامل نکرده بود. گفته ها و سخن های رت از بالای سرش می گذشتند بعضی ها را می فهمید و بعضی هارا نمی فهمید. وقتی نمی فهمید نمی توانست تحلیل کند در میان مردمی که دوستشان داشت آداب و رسوم احمقانه فراوان داده می شد مجبور بود وانمود کند که قلبش در گور است، در حالی که نبود وقتی در جشن بیمارستان رقصید همه حیرت کردند وقتی کارهایی را می کرد که با زنان دیگر تفاوت داشت مردم از خشم ابروهای خود را گره می انداختند با همه اینها هنوز از حرفهای او علیه رسومی که دوست داشت عصبانی و خشمگین بود. مدتی طولانی در میان این مردم زیسته بود و اگر حرفی بر علیه آنها میزد مودبانه وانمود می کردند که یا نشنیده اند یا شنیده اند و خیلی ناراحت نشده اند.

" پول پرست؟ من فقط دوراندیشم. گرچه تو ممکنه بگی خوب این هم خودش یک نوع پول پرستیه. فقط مردمی که مثل من دوراندیش نیستن اینجور فکر می کنن. همون فداییان کنفدراسیون که هزار دلار پول داشتن می تونستن مثل من دوراندیش باشن همون کارهایی رو بکنن که من کردم ولی چند نفرشون پول پرست بودن و از این فرصت استفاده کردن؟مثلا درست بعد از سقوط قلعه سامتر قبل از محاصره دریایی من چند هزار عدل پنبه خریدم و به انگلستان بردم اون پنبه ها هنوز در انبارهای لیورپول مونده. من اونها رو نفروختم اونقدر صبرمی کنم تا ذخیره کارخونه انگلیس تموم بشه اونوقت به هر قیمتی که دلم بخواد می فروشم خیلی خوشحال می شم که اگر در مقابل هر دلار یک پاوند گیرم بیاد"

" وقتی بجای هر دلار یک پاوند گیرت میاد که فیلها بالای درخت لونه درست کنند"

" مطمئنم که گیرم میاد همین الان قیمت نیم کیلو پنبه به هفتاد و دو سنت رسیده وقتی جنگ تموم بشه من یک آدم پولدارم اسکارلت و اینها همه بخاطر اینکه دور اندیشم... ببخشید پول پرستم. قبلا هم بهت گفته بودم دو دفعه میشه پولدار شد یکی وقتی مملکتی ساخته میشه و یکی هم وقتی خراب میشه. در ساختن آدم یواش یواش پولدار میشه ولی در خراب شدن به سرعت. حرفم یادت نره. شاید یک وقتی به دردت بخوره"

اسکارلت گفت:" همیشه از نصیحت خوب خوشم میاد" و با طعنه اضافه کرد:" ولی به نصیحت های تو احتیاجی ندارم تو فکر می کنی پدر من گداست؟ هرچی پول بخوام به من میده به علاوه ارثیه چارلز هم هست."

" یادم میاد که اشراف فرانسه هم از همین حرفها می زدن. اما زمانی رسید که اونا رو سوار ارابه کردن" { پاورقی: در انقلاب کبیر فرانسه اشراف را می گرفتند اموالشان را مصادره می کردند و آنان را با ارابه به میدان گیوتین می بردند. چارلز دیکنز در " داستان دو شهر" می گوید: ارابه های مرگ درخیابان های پاریس با صدایی آزار دهنده حرکت می کنند بیقواره و خشن. شش ارابه اشراف را به پای گیوتین می برند... ای زمان، ای جادوگر نیرومند این ارابه ها را به همان شکل که بوده اند برگردان. _ کالسکه امپراتوری درشکه زمین داران نجیب زاده جعبه آرایش جزه بل... -م}

romangram.com | @romangraam