#بر_باد_رفته
#بر_باد_رفته_پارت_171


در این مواقع همیشه می گفت:" اصلا نمی دونم چه کار کنم، همچی به من نگاه می کنه که من می ترسم چیزی بهش بگم آخه اون سابقه خوبی نداره. تو فکر می کنی منو کتک میزنه یا... یا... اوه عزیزم اگه چارلی زنده بود! اسکارلت تو باید بهش بگی دیگه اینجا نیاد خیلی آروم بهش بگو. آه من من میدونم که اون بخاطر تو میاد همه شهر پشت سرما حرف می زنن اگه مادرت بفهمه به من چی میگه؟ البته بله تو هم نباید اینقدر به او روی خوش نشون بدی، یه کمی بهش بی اعتنایی بکن، خودش می فهمه آه ملی فکر نمی کنی لازمه نامه ای به هنری بنویسم و ازش بخوام با سروان باتلر صحبت کنه؟"

ملانی گفت:" مبادا اینکارو بکنین. من هم هرگز اونو جواب نمی کنم. به نظر من مردم درباره سروان باتلر دارن خیلی تند و با عجله قضاوت می کنن بنظر من اونقدر هم که دکتر مید و خانم مری ودر میگن بد نیست. مگه نه؟ صد دلار برای بچه های بی سرپرست به من داد. من فکر می کنم اون هم مث ما به وطنش علاقه داره آدم وطن پرستیه فقط در دفاع از خودش کمی مغروره می دونین که مردا چقدر لجوج هستن اون هم وقتی که کسی پا روی دمشون بذاره!"

عمه پیتی مردها را نمی شناخت چه در مواقع معمول چه موقعی که کسی پا روی دمشان می گذاشت. پس از روی ناچاری فقط دستهای چاقش را تکان می داد. اسکارلت نیز دربست نظر ملانی را پذیرفته بود و می دانست که او به همه چیز با خوشبینی نگاه می کند. حتی اگر بدو نا پسند باشد. از نظر اسکارلت ملانی داشت در این راه حماقت می کرد ولی به او چه مربوط؟

اسکارلت به خوبی آگاه بود که رت چطور آدمی است می دانست که چیزهایی مثل وطن و ایمان برای او مفهومی ندارد خودش هم همینطور بود اما حاضر بود بمیرد ولی چنین اعترافی نکند هدیه های کوچک رت از ناسائو که اغلب چیزهای کوچکی هم بودند اورا خوشحال می کردند چطور می توانست خودش را از بازار سوزن و سنجاق سرو نخ و غیره بخرد آن هم با آن قمیتهای گزاف. اگر قرار بود رفت و آمد رت به آن خانه قدغن شود بهتر بود که این کار را عمه پیتی انجام دهد و یا زنان دیگر که خود را معلم اخلاق قلمداد می کردند اسکارلت بخوبی می دانست که مردم آتلانتا چقدر درباره او گزافه گویی می کنند و برعکس ملانی را بانویی مکرمه می دانند که هیچ وقت گناه نمی کند. در این صورت وقتی ملانی از رت دفاع می کرد ممکن بود مردم کمی و بیش حرفش را بپذیرند.

اما در عین حال فکر می کرد اگر رت از خود دفاع می کرد بهتر بود. اگر رت در پی تکذیب شایعات برمی آمد دیگر وقتی با او در خیابان پیچ تری قدم میزد از نگاه های نفرت آلود مردم ناراحت نمی شد.

اعتراض کنان می گفت:" اگر واقعا هم اینجوری فکر می کنی جلوی زبانت را بگیر چرا جلوی مردم حرف میزنی؟ دردسر برای خود درست نکن دهنت را ببند آنوقت می بینی همه چیز خودش درست می شود."

" این شیوه توست اینطور نیست؟ کوچولوی چشم سبز ریاکار من؟ اسکارلت، اسکارلت! دلم می خواست شهامت بیشتری از تو می دیدم فکر می رکردم ایرلندی ها دلشون با زبونشون یکیه. راستشو بگو تو خودت گاهی ازاینکه مجبور میشی دهنتو ببندی عصبانی نمی شی؟"

اسکارلت با بی میلی گفت:" خب چرا من دیوونه میشم از بس اینها صبح و ظهر و شب راجع به وطن عقیده و ایمان و اینجورچیزها حرف می زنن ولی آه خدایا اگر یک کلمه حرف بزنم دیگه نه بامن می رقصن و نه باهام اختلاط می کنن"

" آه بله و آدم باید به هرقیمتی شده برقصه. خب من این خودداری تورو ستایش می کنم اما خودم نمی تونم اینجوری باشم. هرچقدر هم ارزش داشته باشه بازهم من نمی تونم ماسک وطن پرستی به صورتم بزنم توی این مملکت وطن پرستان احمقی هستند که تمام هستی خودشون رو میدن و بعد هم فریب خورده و مسکین و بدبخت دست به دهن می مونن اینها به وجود آدمی مثل من نیاز ندارن .نمی خوان منو تو جمعشون ببینن چه از اونا تعریف کنم و چه کاری کنم که گداها زیادتر بشن بگذار تاج افتخار مال اونا باشه. تاج افتخار به درد همین آدمها می خوره. بالاخره در فقر هم باید یک خوشی براشون باقی بمونه این عقیده منه من به خودم دروغ نمیگم"

" این حرفها از بدجنسی توئه انگلیس و فرانسه خیلی زود به کمک ما میان، درست به موقع و..."

" اسکارلت! باید روزنامه هارو خونده باشی ! از من به تو نصیحت دیگه اینکارو نکن. روزنامه ها مخ زنها رو خراب می کنن. برای اطلاع تو می گم من انگلستان بودم کمتر از یک ماه پیش. انگلیس هیچوقت به کنفدراسیون کمک نمی کنه انگلیس دست به کاری که شکست توش باشه نمیزنه به همین دلیله که انگلیس شده . به علاوه اون زنیکه چاق هلندی که به تخت سلطنت انگلیس تکیه زده و تاج روی سرش گذاشته {پاورقی: مقصود ملکه ویکتوریا (1819-1910) است که از 1837 تا هنگام مرگ ( 1910) بر انگلستان ، ایرلند و هندوستان حکومت می کرد. اعقابش از نجیب زادگان هلند بودند. از جانب مادری هلندی محسوب می شد. او را از مقتدرترین شاهان انگلستان دانسته اند. با مرگ وی یک عصر تاریخی به پایان رسید بعد از او بزرگترین پسرش ادوارد هفتم به تخت نشست-م} یک زن خدا ترسه با بردگی موافق نیست. ممکنه قبول کنه که کارگرهاش تو کارخونه ها گرسنگی بکشن چون پنبه ما به اونا نمی رسه، ولی حاضر نیست برای برده داری جنگ کنه. و اما در مورد فرانسه، فرانسه هم فعلا داره دوره ناپلئون رو زنده می کنه. سرش تو مکزیک بند شده و حاضر نیست خودشو درگیر این ماجراها بکنه. راستشو بخوای از جنگ شمال و جنوب خوشحال هم هست چون دیگه فرصتی برای ما باقی نمونده که اونارو از مکزیک بیرون کنیم... نه اسکارلت فکر کمک از خارج فقط مال یک عده روزنامه نگار احمقه که مغز علیلی دارن. قصدشون اینه که مردم رو مشغول کنن و سربازارو توی جبهه نگه دارن. کنفدراسیون محکوم به فناست. فعلا مثل شتر داره از کوهانش تغذیه می کنه وحتی بزرگترین کوهان ها هم بالاخره یک روزی تموم میشه و من هم تا شش ماه دیگه به کار خودم ادامه می دم بعد ولش می کنم بعد از این شش ماه ادامه این کار ضررش بیشتر از منفعتشه. کشتی های خودمو به یک انگلیسی می فروشم اون آدم خوش خیالیه فکر می کنه می تونه اینکارو ادامه بده بقدر کافی استفاده بردم. همه پولهامو تبدیل به طلا کردم و تو بانکهای انگلیس گذاشتم. این اسکناس ها برای من یک پول سیاه هم ارزش نداره"

romangram.com | @romangraam