#بر_باد_رفته
#بر_باد_رفته_پارت_166


صورت ویلی سرخ شد و مکالمه به پایان رسید.همه ناراحت بودند، ویلی جوانی قوی هیکل و سالم بود به سن سربازی رسیده بود اما هنوز جبهه نرفته بود مادررش همین یک پسر را داشت و او باید در میلیشیا می ماند تا هنگام بروز خطر از مادرش خانه اش و شهرش حفاظت کند. ولی در آن حلقه، چند تن از افسران بهبود یافته ایستاده بودند که مسخرگی را به نهایت رساندند و به حرف رت خندیدند.

اسکارلت با خشم فکر کرد:" اوه چرا این مرد دهنشو نمی بینده! با اینکار مهمونی رو خراب میکنه!"

چهره دکترمید وحشتناک شده بود. با همان لحنی که همیشه سخنرانی میکرد گفت:" مردجوان ممکن است چیزی در نظر تو مقدس نباشد ولی خیلی چیزهاست که در نظر مردان و زنان میهن پرست جنوب مقدس است. یکی از آنها آزادی سرزمین ماست از دست غاصبان یکی دیگر هم حقوق ایالتی و..."

رت به نظر خواب آلود می آمد، با صدایی آرام و در عین حال محکم گفت:" تمام جنگها مقدسن البته برای اونهایی که می جنگن اگر اون آدمهایی که این جنگها رو به راه انداختن نمی گفتن مقدسه؛ کدوم احمقی حاضر می شد بجنگه؟ البته کاری به سخنرانی خودمون که با داد و فریاد خودشون یک عده جوون احمق رو تشویق به جنگ می کنن نداریم. از نتیجه مقدس اون هم می گذریم. دلیل اصلی جنگ که برای خیلی ها پنهونه پوله. همه این دعواها سرپوله. خیلی ها این چیزارو نمی فهمن. گوشهاشون پر از آرزو طبل و شیپور و صدای رهبرانیه که خودشون از جا تکون نمی خورن. این حرفها برای خر کردن مردم می زنن بعضی اوقات داد می زنن « مقبره مسیح رو از دست کفار نجات بدین!» و انوقت جنگهای صلیبی شروع میشه. یک وقت دیگه فریاد می زنن « مرگ بر حکومت پاپ!» و گاهی هم میگن « آزادی! پنبه برده داری و حقوق ایالتی!» "

اسکارلت با خود گفت:" خدای من پاپ چه ربطی به این داره؟ قبر مسیح رو چرا میشکافه؟"

به طرف رت حرکت کرد ولی قبل از اینکه به او برسد رت تعظیمی کرد و به طرف در خروجی رفت. اسکارلت هم به دنبالش روان شد ولی خانم السینگ دامنش را گرفت و گفت:" بذار بره، بذار بره اون یک خائنه جاسوسه قمار بازه! مار توی آستینمون پرورش دادیم!"

رت در سرسرا ایستاده بود و کلاهش را به دست داشت. حرفهای خانم السینگ را شنید ولی وانمود کرد نشنیده است برگشت و لحظه ای با نگاه در میان جمع جستجو کرد. با دقت به سینه صاف خانم السینگ نگاه کرد ناگهان خندید و تعظیمی کرد و از در خارج شد.



* * *



خانم مری ودر با درشکه عمه پیتی به خانه بازمی گشت هنوز آن چهار خانم درست جابجا نشده بودند که یک مرتبه منفجر شد.

romangram.com | @romangraam