#بر_باد_رفته
#بر_باد_رفته_پارت_165


رت عده ای از رجال عالی مقام را متهم به فساد و رشوه خواری می کرد و مردانی را که در جبهه می جنگیدند به استهزا می گرفت و اعتبار جنوبی بودن را آشکارا مسخره می پنداشت و از اینکار لذت می برد. مثل کودکی که نمی تواند از فرو کردن سوزی به بادکنک خودداری کند اون نیز وقتی مردانی را می دید که دم از شرافت و وطن پرستی می زدند سوزن تمسخر خود را در کله پرباد آنان فرو می کرد. با کلمات و جملات مودبانه آنان را می درید و تعصب وجهالتشان را به رخشان می کشیدو آنچنان استادانه اینکار را می کرد که مخاطبینش ناگهان خود را آبرو باخته و دست و پا بسته می دیدند.

در آن ماههایی که او محبوب مردم آتلانتا شده بود اسکارلت فکر بدی درباره او نمی کرد. می دانست که این سخن های استادانه چیزی جز ظاهر فریبی نیست. می دانست که اینها هم باید قسمتی از شغل میهن پرستانه او باشد و خود را با آن مشغول و سرگرم می کند. گاهی اورا شبیه پسرهای روستایی می دید که با انها بزرگ شده بود مثل دوقلوهای وحشی تارلتون با همان خوشمزگی و شوخی ها؛ مثل فونتین ها با شیطانی های فطری شان که گاهی به هوس، این و ان را آزار می دادند؛ یا مث کالورت ها که تمام شب را نقشه می کشیدند که مردم را چطور دست بیندازند. اما اینجا تفاوتی وجود داشت در پس بی بند و باری ها و سبکسری های رت روحی شرور و نابکار خفته بود.

با اینکه از دورویی و بی پروایی و بی اعتنایی او آگاه بود ولی ترجیح می داد اوبه این بازی ریاکارانه خود ادامه دهد، زیرا آن را جالب می پنداشت اما هنگامی که او این نقاب مسخره را از چهره انداخت حسن نیت آتلانتا را به ترس و بدبینی بدل ساخت. اسکارلت از این عمل او سخت ناراحت شد و از اینکه می دید مرد موردتوجهش کارهای خطرناکی می کند سخت برآشفت زیرا می دانست که بعضی از این بدگوییها و اتهامات را به او هم نسبت می دهند.

در میهمانی پرسروصدای خانم السینگ بود که رت حکم نهایی تبعید خود را امضا کرد. آن روز بعد ازظهر منزل خانم السینگ پر بود از سربازانی که به مرخصی امده بودند و مجروحانی که می توانستند روی پای خود بایستند نیز حضور داشتند، افراد گارد ملی و میلیشیا هم بودند خانم های شوهر دار، بیوه ها و دختران جوان نیز حضور داشتند . تمام صندلی ها اشغال شده بود. قدح بزرگ کریستالی که دم در گذاشته بودند دوبار از سکه های نقره پر و خالی شد این خودش موفقیت بزرگی بشمار می رفت زیرا در آن موقع هر دلار نقره معادل شصت دلار اسکناس رایج حکومت ائتلافی ارزش داشت.

دخترانی که هنری داشتند عرضه می کردند آواز می خواندند یا پیانو می زدند و حاضرین با شور و هیجان این صحنه های چون تابلوی نقاشی را با کف زدنهای ممتد می ستودند. اسکارلت آن روز خیلی خوشحال بود و در جهانی پر از رویا و غرور سیر می کرد زیرا همراه ملانی آهنگ دوصدایی " وقتی که شبنم بر شکوفه فرو می بارد" ( When The Dew is on Blossorn) را اجرا کرد. آن دو آنقدر مورد تشویق قرار گرفتند که برای بار دوم مجبور شدند ترانه ای را از سیاهپوستان به نام " توروخدا خانوما، اسفتن رو ولش کنین" ( Oh / Lawd, Ladies , Don't Mind Stephen) را بخوانند.و علاوه بر آن از میان عده زیادی از زنان و دختران که آواز دسته جمعی می خواندند به عنوان " روح حکومت ائتلافی" انتخاب شد.

آن شب بسیار برازنده شده بود پیراهن سنگین و موقری به سبک ردای زنان یونان باستان به تن کرده بود که کمربند آبی رنگی آن را زینت می داد. سروان کاری آشبورن ( Carey Ashbuorn) اهل آلامبا جلوی او زانو زده بود و اسکارلت پرچم را در یک دست و شمشیر دسته طلایی چارلز را در دست دیگر به سوی او دراز کرده بود. وقتی این تابلو موزیکال به پایان رسید نتوانست طاقت بیاورد با نگاهش به جستجوی رت پرداخت تا تاثیر کار خود را در چشمان او ببیند. اما رت حواسش به او نبود در حال جدال با چند تن از حضار بودو اسکارلت یقین کرد که اصلا توجهی به او نکرده است. آنان که اطراف آن بحث داغ جمع شده بودند شراره های خشم را از نگاهشان بیرون می ریختند و از سخنان رت ناراحت و عصبی بودند.

اسکارلت راه خود را به سوی آنان گشود و در یکی از آن سکوتهای سنگین که گاه جمعیت را در خود فرو می برد صدای ویلی گینان ( Wilie Guinan) یکی از سران میلیشیا را شنید که می گفت:" درست شنیدم آقا؟ گفتید ایمانی که قهرمانان ما براش می جنگن مقدس نیست؟"

رت با صدای طنین دارش گفت:" اگر شما زیر قطار برید و خونتا بریزد کمپانی راه آهن مقدس شمرده نمی شود، می شود؟"

رت منتظر جواب بود.

ویلی با صدایی لرزان گفت:" آقا اگر زیر این سقف نبودیم..."

رت گفت:" اونوقت من از اونچه که ممکن بود پیش بیاد به خودم می لرزیدم، البته شجاعت شما رو همه می دونن"

romangram.com | @romangraam