#بر_باد_رفته
#بر_باد_رفته_پارت_16
« خُب، البته که قول دادم! از کجا می دونستم که شما همتون بر می گردین خونه؟ نمی تونستم ریسک کنم و بدون شریک رقص، تکیه به دیوار بدهم و فقط منتظر شما دو تا باشم. »
پسرها با صدای بلند خندیدند. « تو بی شریک رقص بمانی؟ »
« ببین، عزیزم. تو قول اولین رقص را به من و آخرین رقص را به استو (مخفف استوارت) می دهی و شام را هم باید با ما بخوری. ما هم مثل دفعه پیش روی پله ها می نشینیم و ماهی جینسی رو هم میاریم تا برامون فال بگیره. »
« من فال ماهی جینسی رو دوست ندارم. میدونین به من گفت با مردی ازدواج می کنم که موی مشکی داره و سبیل هاش هم بلند و سیاهه، من از مردای مو مشکی خوشم نمیاد. »
نیش برنت تا بناگوش باز شد، « تو از مردای مو قرمز خوشت میاد مگه نه عزیزم؟ حالا بیا و قول بده که همۀ والس ها رو با ما برقصی و شام رو با ما بخوری. »
استوارت گفت، « اگه به ما قول بدی، ما هم رازی رو بهت می گیم. »
اسکارلت کنجکاو چون یک بچه فریاد زد، « چه رازی؟ »
« همونی که دیروز در آتلانتا شنیدیم استو؟ اگه همونه، میدونی که قول دادیم به کسی نگیم. »
« خب خانم پیتی به ما گفت. »
« خانم کی؟ »
« تو می شناسیش، دختردایی اشلی ویلکز که در آتلانتا زندگی می کنه، خانم پیتی پات هامیلتون – عمه چارلز و ملانی همیلتون. »
romangram.com | @romangraam