#بر_باد_رفته
#بر_باد_رفته_پارت_158


مدتی طولانی همانجا ایستاد و نامه اشلی را به سینه فشرد و با اشتیاق در مورد او فکر کرد. احساسش درباره اشلی تغییر نکرده بود، علاقه اش به اشلی همانطور باقی مانده بود، مثل روز اول، مثل آن روز در دوازده بلوط که به عشق خود اعتراف کرد. آن روز را در ایوان تارا به یادآورد.وقتی اورا دید که سوار بر اسب نزدیک می شد با آن موهای نقره ای چون آبشاری در نور. چه حس غریبی در وجودش موج زد. عشقش هنوز تازه بود جوان بود، عشق دختری بود که معشوق خود را درک نمی کرد، مردی که خصوصیات تازه ای نداشت و اورا نمی شناخت، ولی تحسینش می کرد. اسکارلت هنوز او را در رویای خود می پنداشت چون یک سلحشور کامل، چون یک شوالیه تمام عیار که انتظاری جز عشق و کمی بیشتر چند بوسه نداشت.

بعد از خواندن نامه ها یقین کرد اشلی عاشق اوست و اورا دوست دارد، اگرچه با ملانی ازدواج کرده، ولی این پیوند مقبول طبع او نیست و آرزوی اسکارلت تقریبا همین بود. هنوز جوان و دست نخورده بود. چارلز بی دست و پا و خام دست بود و احساسات کودکانه ای داشت و هرگز قادر نبود حتی کمی از تمنیات اورا پاسخ گوید. حس می کرد که رویای او با اشلی به یک بوسه پایان نمی گیرد. درآن چند شب مهتابی که با چارلز گذرانده بود توقعاتش بی جواب مانده بود و به سرحد بلوغ و شناخت وارد نشده بود. چارلز قادر نبود شیرینی یک عشق سرکش و حلاوت پیوند جسم و روح را به او هدیه کند.

از ازدواج و زناشویی، تنها این را می دانست که زن باید خود را تسلیم جنون وحشیانه و مغشوش مردی به نام شوهر کند و خود سهمی در تکامل آن نداشته باشد. این انقیاد، دردناک و ناراحت کننده بود و آخر الامر هم زن باید رنج زایمان و بزرگ کردن بچه ای ناخواسته را برخود هموار کند. ازدواجی با این عاقبت برایش تعجب آور نبود. الن قبلا اشاره کرده بود که ازدواج تنهای ارضای تمنیات زنان نیست. تنها تسلیم شدن به آرزوهای زمینی مردان نیست، بلکه در این ارتباط، راهی است که زن به کمال زنانگی می رساند و وقار و سنگینی و نجابت را به او هدیه می کند و هر زنی باید این وظیفه را با نوعی بردباری و احترام انجام دهد. از صحبت های زنان شوهردار دیگر نیز تقریبا همین چیزها دستگیرش شده بود و آرزو می کرد کاش ازدواج او نیز از این دست بود.

ازدواج کرده بود اما نه با عشق. مردی را دوست داشت، اما نه برای ارضای غرایز. فکر می کرد که عشقش بلند، مقدس و محترم است. و از پس روزهای بسیار شیرین و زلال شده شکوه و حشمتی یافته، از رویاها و خاطرات پاک نیرو گرفته است.

همچنان که با دقت نوار نامه هارا می پیچید برای هزارمین بار فکر می کرد که چه چیزی در وجود اشلی است که برای او ناشناس است. کوشش می کرد به نتیجه ای منطقی دست یابد ولی مثل همیشه نمی توانست در ذهن ساده و دست نخورده خود تصویری از این نتیجه برپا دارد. بسته نامه ها را در جعبه گذاشت اما باز یک فکر اورا ناراحت می کرد. چطور ممکن بود اشلی تحت تاثیر مردی چون سروان باتلر قرار گیرد و حرفهایی را که یک سال پیش از دهان این هرزه رذل بیرون آمده بود، بپذیرد؟ تردید نداشت که سروان باتلر آدم هرزه و بدنامی بود فقط خیلی خوب می رقصید. هیچ کس جز یک هرزه رذل آن حرفها را درباره کنفدراسیون نمی زد.

آهسته به طرف آینه رفت و با تحسین زیبایی خود، دستی به گیسوانش کشید. همیشه وقتی به چهره و اندام خود در آینه می نگریست رضایت و نشاطی در او پدید می آمد و تبسمی می کرد تا چاه زنخدانش بیشتر آشکار شود. سپس با دقت بیشتری به چهره خود خیره شد و فکر سروان باتلر را از ذهنش بیرون انداخت و یادش افتاد که اشلی چاه زنخدانش را چقدر دوست داشت. اصلا وجدانش ناراحت نبود و خود را برای انکه شوهر زن دیگری را دوست دارد و نامه های اورا خوانده است سرزنش نمی کرد. شاید تصور نمی کرد که با یادآوری خاطرات عشقی اش با اشلی ممکن است سعادت آن زن را به خطر اندازد.

در را گشود و با قلب روشن از آن پله های تاریک پایین رفت. در نیمه راه، با خود زمزمه کرد " وقتی این جنگ ویرانگر به پایان برسد."

فصل دوازدهم



جنگ با پیروزی جنوبی ها در اغلب جبهه ها ادامه می یافت. اما مردم دیگر نمی گفتند " با یک پیروزی دیگر جنگ تمام است". همچنین دیگر نمی گفتند که یانکی ها آدمهای ترسو و بزدلی هستند. برای همه روشن شده بود که شمالی ها از بزدلی بسیار فاصله داشتند و تسلط بر آنها به پیروزیهای بیشتری نیاز داشت علی رغم پیروزی هایی که در تنسی توسط فرماندهانی چون ژنرال مورگان ( John Hunt Morgan) { پاورقی: ( 1825-1864) از افسران شجاع ارتش جنوب در جنگ های انفصال مرگ او یک تراژدی غم انگیز، بزرگ و در عین حال احساس برانگیز بود اهل آلامبا بود ولی در کنتوکی پرورش یافت و در جنگ های مکزیک شرکت داشت. در 1861 فرمانده هنگ سواران تفنگدار لکزینگتون این هنگ عملیات شجاعانه ای پشت خطوط شمالی ها به اجرا درآورد و فتوحات بزرگی نصیب جنوبی ها کرد در 1862 به درجه ژنرالی ارتقا یافت و همراه سواران خود در ایالتهای ایندیانا، اوهایو و تنسی شجاعت ها نشان داد. مرگش که در 4 سپتامبر 1864 در حومه گرین ویل اتفاق افتاد از حماسه های بزرگ بود.- م} و ژنرال فورست ( Nathan Bedford Forrest) { پاورقی: ( 1821-1877) از فرماندهان کنفدراسیون جنوب اهل تنسی بود ودر ضمن از ثروتمندانی به شمار می رفت که در میسی سی پی و آرکانزاس مزارع عظیم پنبه داشت. بعد وارد ارتش شد و به قشون ژنرال جانستون پیوست و با جانبازی ها خود به درجه ژنرالی و به فرماندهی تیپ سوار مصوب شد. بعد از جنگ به کار سابق خود کشاورزی بازگشت و در گروه کوکلوکس از فعالان عمده به شمار می رفت.-م} به دست امده بود. علی رغم فتوحاتی که در دومین نبرد بال رن ( Baule of Bull Run) { پاورقی: بال رن رودخانه ای است که در شمال شرقی ویرجینیا. به طول 25 مایل به سوی واشنگتن جاری است در این ناحیه دو جنگ میان شمال و جنوب اتفاق افتاد. دومین جنگ در روزهای 29 و 30 آگوست 1862 واقع شد سربازان شمال که در جنگ هفت روزه متفرق شده بودند دوباره گرد امدند و به این ناحیه فرستاده شدند. ژنرال جکسون ( دیوار سنگی) بنا به دستور ژنرال لی به پوب حمله بردند. در عرض دو روز نیروهای شمال با تلفات بسیار عقب نشینی کرده گریختند. به این ترتیب راه هجوم ژنرال لی و سپاهیانش به ایالت مری لند گشوده شد. - م} حاصل شده بود، جنوب تاوان سنگینی پرداخته بود. بیمارستان ها و خانه های آتلانتا مملو از زخمی ها و مجروحان جنگ بود و هرروز زنان بیشتری سیاهپوش می شدند و تعداد گورهای گورستان اوکلند در ردیف های طویل هرروز بیشتر می شد.

ارزش پول کنفدراسیون به مقدار زیادی سقوط کرده بود و قیمت مواد غذایی و پوشاک دائما بالا می رفت. اداره مالیه و خوارو بار آتلانتا مالیات های سنگینی به مواد غذایی بسته بود و میزهای آتلانتا کم کم خالی می شد آرد سفید نایاب بود و اگر پیدا می شد قیمت بالایی داشت به این ترتیب نان ذرت داشت جای بیسکوییت و کیک را می گرفت.دکانهای قصابی دیگر گوشت گاو عرضه نمی کردند فقط مقدار کمی گوشت گوسفند پیدا می شد آن هم فقط پولدارها از عهده خرید برمی آمدند اما هنوز گوشت خوک مرغ و جوجه و سبزی به مقدار زیادی پیدا می شد.

romangram.com | @romangraam