#بر_باد_رفته
#بر_باد_رفته_پارت_154
" توکه خیال نداری چیزی بهش بگی و ناراحتش کنی ها؟"
اسکارلت سکوت کرد و لبهایش را بهم فشرد. جرالد ادامه داد:" فکر کن ببین چقدر ناراحت میشه. اونم زن مهربونی مثل اون"
" وحالا تو فکر کن پاپا دیشب می گفتی که من آبروی خانواده رو بردم!من با یک رقص کوچولو تا برای سربازها پول جمع کنم. اوه دلم می خواد گریه کنم"
جرالد با التماس گفت:" گریه نکن. خواهش می کنم این سر بدبخت من اونقدر درد می کنه که دیگه تحمل گریه تورو ندارم"
" و تو گفتی من..."
" نه دختر. نه از اونچه که این پدر پیرت به تو گفت ناراحت نشو حرفهامو به دل نگیر منظوری نداشتم. مطمئنا تودختر خوبی هستی مطمئنم"
" و تو می خوای منو با بی آبرویی به خونه ببری"
" آه عزیزم. هیچوقت همچین کاری نمی کنم. می خواستم سربه سرت بذارم. راجع به پول چیزی به مادرت نگو. چون می دونم خیلی ناراحت میشه"
" نه حرفی نمی زنم به شرطی که تو هم به ماما بگی موضوع مهمی نبوده و همش مزخرفات چند تا گربه پیره. و بذاری همینجا بمونم"
" این حق السکوته. تردیدی نیست"
" و تو هم دیشب افتضاح بزرگی به راه انداختی و در این هم تردیدی نیست."
romangram.com | @romangraam