#بر_باد_رفته
#بر_باد_رفته_پارت_151
سروان باتلر گفت:" پدر شماس نه؟" سعی کرد نگاهش را از آن ربدوشمامبر نازک عبور دهد.
اسکارلت با صدای تند و ناآرامی گفت:" بیارش تو" خشمگین بود. رفتار پدرش باعث شده بود که این مرد به او بخندد.
رت اورا به جلو کشید :" می تونم کمک کنم ببرینش بالا؟ شما تنهایی نمی تونین خیلی سنگینه!"
ازپیشنهاد رت دهانش باز ماند واکنش ملانی و عمه پیتی رادر نظر آورد رت باتلر در طبقه بالا!
" یا مریم مقدس نه! همینجا بذارش در سراسرای روی نیمکت"
" گفتین روی سوتی؟"
" خیلی ممنون می شم که مودب باشی و زبونت رو نگه داری. اینجا بخوابونش همینجا"
" چکمه هاشو دربیارم؟"
" نه قبلا هم با اونا خوابیده"
رت خندید و پاهای اورا روی هم انداخت. اسکارلت حس کرد دلش می خواهد زبان خودش را از بیخ ببرد. چرا باید حرفی بزند که رت اورا مسخره کند؟گ
" حالا برو"
romangram.com | @romangraam