#بر_باد_رفته
#بر_باد_رفته_پارت_147
ملانی درحالی که با لبخندی ملیح به جرالد می نگریست گفت:" دلم می خواد بدونم اونجا چه خبره ایندیا و هانی در نامه نوشتن خیلی تنبل هستن و من می دونم که شما از همه چیز دوازده بلوط خبر دارین. و حتما باید از ازدواج جو فونتین برامون تعریف کنین"
جرالد از این تعارفات گرم شده بود گفت که عروسی خیلی بی سرو صدا انجام شد " نه مثل عروسی شما دوتا" زیرا جو فقط چند روز مرخصی داشت سالی اون دختر کوچولوی خانواده مونرو، حالا دیگر خیلی خوشگل شده . نه نمی توانست به یاد بیاورد که چه لباسی پوشیده بود و شنیده بود که برای روز دوم لباس تازه ای نپوشیده بود.
دخترها با تعجب پرسیدند:" لباس روز دوم نداشت؟"
جرالد گفت:" خب معلومه چون اصلا روز دومی وجود نداشت" و بعد ناگهان با صدای رعد آسای خود بلند خندید بدون اینکه فکر کند این صدا ممکن است به گوش دخترها صدمه بزند. اسکارلت از خنده او به شدت به خشم آمده بود ولی در دل شیوه ملانی را می ستود.
جرالد با عجله اضافه کرد:" روز بعد جو به ویرجینیا برگشت و هیچ مجلسی هم برگزار نشد دو قلوهای تارلتون هم به خانه برگشتند"
" اینو شنیدیم. حالشون خوب شده؟"
" خیلی مجروح نشده بودن زانوی استوارت زخمی شده بود و یک تیکه خمپاره هم به شونه برنت خورده بود این رو هم می دونستین که به خاطر شجاعتشون تشویق شدن؟"
" نه برامون بگین!"
" بی پروا هستن... هردوشون. به عقیده من خون ایرلندی توی بدنشونه" و مغرورانه ادامه داد:" از کاراشون چیزی یادم نیس. برنت الان ستوان شده"
اسکارلت از آنچه که درباره این دو برادر می شنید شاد شد، شادی او به گونه ای بود که انگار آنها مال او هستند. زمانی اگر با مردی دوستی برقرار می کرد یادش را برای همیشه در ذهن نگه می داشت و چنین تصور می کرد که آن مرد مال اوست و کارهایش هم به او تعلق دارد این اخلاق همیشگی او بود.
" وحالا خبری دارم که هردو شما را تعجب زده می کند استو این روزها خیلی به دوازده بلوط رفت و آمد می کند"
romangram.com | @romangraam