#بر_باد_رفته
#بر_باد_رفته_پارت_146
پیتی پات از جا برخاست و با صدای ضعیفی گفت:
" من که نمی تونم. حالم خوب نیست. باید برم استراحت کنم فردا از صبح تا شب می خوابم تو باید از طرف من معذرت بخوای"
اسکارلت نگاهی به او انداخت و با خود گفت:" ترسو!" ملی با وجودی که از روبرویی با پدر خشمگین و خشن اسکارلت می ترسید موافقت خود را اعلام کرد، " باشه من... من موقع حرف زدن کمکت می کنم. تو باید بهش بگی که بخاطر بیمارستان اینکارو کردی اون حتما درک می کنه"
اسکارلت گفت:" نه درک نمی کنه. اوه حتما اگه به تارا برگردم اون هم با این بی آبرویی و سرزنش های مادر خواهم مرد"
پیتی پات به گریه افتاد " نه نه تو به خونه برنمی گردی اگه برگردی ما هم ناچاریم... بله به هنری بگیم بیاد با ما زندگی کنه و تو می دونی که من نمی توتم اصلا با اون تو یک خونه باشم. من خیلی ناراحتم که با ملانی توی این خونه تنها بمونم، اون هم با این همه مرد غریبه که تو شهر ریخته. اما تو خیلی جیگر داری شجاعی وقتی تو هستی ما دیگه مرد لازم نداریم!"
ملی گفت:" اوه اون نمی تونه تورو به تارا برگردونه" حالتی داشت که گویی آماده اشک ریختن بود " اینجا حالا دیگه خونه توئه. ما بدون تو چیکار کنیم؟"
اسکارلت همانطور عبوسانه ملانی را نگاه می کرد. با خود گفت:" اگر می دانستی من درباره تو چطور فکر می کنم از رفتنم خوشحال می شدی." در همان حال آرزو کرد کاش می توانست به جای ملانی کس دیگری را برای کمک پیدا کند. چقدر آزار دهنده است که آدم کسی را که از او بدش می آید به کمک بخواند.
پیتی پات گفت:" شاید ما باید دعوتمون رو از سروان باتلر پس بگیریم"
ملی با عصبانیت فریاد زد:" اوه اصلا! نمی تونیم! این یک توهین بزرگه!"
پیتی با ناله گفت:" کمک کن برم به بستر، دارم مریض می شم. اوه اسکارلت این چه بلایی بود سرم آوردی؟"
بعد از ظهر فردا وقتی جرالد وارد شد پیتی پات مریض بود و در بستر افتاده بود. از پشت همان در بسته چند پیام معذرت خواهی فرستاد و آن دو دختر آشفته حال را بر سر میز شام با او تنها گذاشت. جرالد به طرز مشئومی ساکت بود. اگرچه اسکارلت را بوسید و نیشگونی از گونه های ملانی گرفت و او را " دختر خاله ملی " صدا کرد ولی سکوت تلخش همچنان ادامه داشت.اسکارلت خیلی دلش می خواست به جای این سکوت رنج آور داد و بیداد راه می افتاد. قول و قرار ملانی راست بود از لحظه ورود جرالد به دامن اسکارلت گره خورده بود و لحظه لحظه چون سایه او را دنبال می کرد و جرالد آنقدر نجیب بود که جلوی او دهان به بدگویی و محاکمه دخترش نگشاید اسکارلت اعتراف می کرد که ملانی خیلی خوب از عهده این کاربر آمده و مثل شخصی رفتار می کند که انگار از چیزی خبر ندارد و اصلا اتفاق بدی نیفتاده است. واقعا در محاوره با جرالد از پس او برآمده و شام بخیر گذشته بود.
romangram.com | @romangraam