#بر_باد_رفته
#بر_باد_رفته_پارت_142


" نه این یکی از خاطرات باارزش زندگی منه. یک خوشگل جنوبی با طبع ایرلندی... تو خیلی ایرلندی هستی، میدونی؟"

" اوه خداجون، دیگه موزیک تموم شد عمه پیتی هم داره از اتاق پشتی میاد بیرون. میدونم که خانم مری ودر جریان رو بهش گفته اوه تورو خدابیا بریم دم پنجره و بیرون رو نگاه کنیم. دلم نمی خواد حالا مچمو بگیره. چشمهاش مثل نعلبکیه"



فصل دهم



صبح روز بعد سر میز صبحانه پیتی می گریست، ملانی ساکت بودو اسکارلت خشمگین.

" هیچ اهمیت نمیدم بذار هرچی می خوان بگن. شرط می بندم من بیشتر از هر کس دیگه برای بیمارستان پول جمع کردم... حتی بیشتر از اون آشغالهایی که فروختیم"

پیتی ناله را سرداد دستهایش را بهم می فشرد:" اوه عزیزم پول چه اهمیتی داره؟ اونچه رو که با چشمهام دیدم نمیتونم باور کنم. هنوز یک سال از مرگ چارلز بیچاره نگذشته ... و چقدر نفرت انگیزه اون سروان باتلر که تورو انگشت نما کرد آدم وحشتناکیه، وحشتناکه اسکارلت. دخترخاله خانم وایتینگ خانم کولمن که از چارلزتون اومده خیلی چیزها برام گفت. گاو پیشونی سفیده خانواده شونه. یه خانواده خوب... چطور ممکنه از اون خانواده یک همچین آدمی بیرون بیاد؟ هیچ کس رد چارلزتون حاضر نیست با او معاشرت کنه آبرویی نداره و مث اینکه رابطه ای هم با یک دختر داشته ... یک چیز خیلی بد، که خانم کولمن خودش هم نمی دونست چیه..."

ملی به آرامی گفت:" من باورم نمیشه که اون تا این حد آدم بدی باشه. یک نجیب زاده واقعی بنظر میاد. و وقتی آدم فکر می کنه که اون چقدر شجاعت داشته که تونسته محاصره رو بشکنه..."

اسکارلت با بی پروایی شروع به صحبت کرد مقداری مربا روی کیکش مالید :" او اصلا شجاع نیست فقط برای پول این کارو میکنه خودش به من گفت اون اصلا اهمیتی به کنفدراسیون نمیده و عقیده داره که ما به زودی شکست می خوریم. اما خیلی خوب می رقصه"

دو بانوی دیگر از ترس زبانشان بند آمده بود.

romangram.com | @romangraam