#بر_باد_رفته
#بر_باد_رفته_پارت_133
ملانی با صدای بلندی گفت:" اسکارلت!.."
اسکارلت گفت:" هیس دکتر مید می خواد حرف بزنه"
وقتی دکتر مید آغاز سخن کرد سکوت برقرار شد. در ابتدای صحبت از بانوان حاضر در تالار که جواهرات خود را تقدیم داشته بودند تشکر کرد و ادامه داد:
" وحالا خانم ها و آقایان، یک پیشنهاد جالب و غیرمنتظره دارم... یک کار تازه که ممکن است شمار را حیرت زده کند ولی از شما خواهش می کنم که بخاطر داشته باشید تمام اینکارها به خاطر بیمارستانه و به نفع پسرهای ما که آنجا استراحت می کنن"
همه چند قدم جلو آمدند و سعی کردند حدس بزنند که پیشنهاد تکان دهنده دکتر مید چیست؟
" رقص اکنون شروع می شود اولین رقص اسکاتلندی است و بعد یک رقص والس بعد پولکا و بعد اسکاتلندی و مازورکار و بعد دوباره رقص اسکاتلندی.البته من می دانم که همه دلشان می خواهد اولین نفر باشند بنابراین..."
دکترمید ابروهایش را بالا برد و نگاه دقیقی به گوشه سالن انداخت جایی که همسرش در میان بانوان دیگر نشسته بود. " آقایان اگر می خواهید رقص را با خانم دلخواهتان رهبری کنید، باید پول بدهید. آنچه جمع می شود به بیمارستان پرداخت خواهد شد"
بادبزن ها از حرکت ایستاد و نجواها و پچ پچ ها تمام سالن را فراگرفت. اما این آرامش کوتاه بود. به زودی جنجالی به راه افتاد و سرو صدای خانمها درآمد. همسر دکتر مید سعی داشت دیگران را قانع کند ولی خودش هم ته دل موافق نبود بانوان سه گانه، مری ودر ، السینگ و وایتینگ از همه جوشی تر بودند. اما ناگهان افراد گارد ملی از این پیشنهاد حمایت کردند و هلهله ای در میان دختران جوان و افسران یونیفرم پوش افتاد کف زدنها از اطراف شروع شد.
ملانی در حالی که به دقت به این منظره نگاه می کرد و آنچه را می دید باور نداشت به نجوا گفت:" فکر نمی کنی مثل... مثل... یک کمی مثل برده فروشی باشه؟" پیش خود از اینکه دکتر مید را مرد عاقلی می دانسته احساس پشیمانی می کرد.
اسکارلت سکوت کرده بود و چیزی نمی گفت ولی در چشمانش برقی دیده میشد. در قلبش کمی احساس درد می کرد. چه می شد اگر بیوه نبود؟ اگر همان اسکارلت اوهارا بود چه خوب بود، آن وقت آنجا، وسط تالار، با لباسی به رنگ سیبهاس سبز و روبان مخمل مشکی و گل مریم در گیسو به میان صف رقصندگان می پرید. بدون شک ده ها مردحاضر بودند بالاترین مبلغ را به خاطر او بپردازند. ولی حالا مجبور بود مثل پیچک به دیوار بچسبد و ساکت بماندو گل سر سبد این تالار، این جشن بزرگ در آتلانتا، فانی یا می بل باشند و نفر اول باید با یکی از ان ها برقصد.
از میان سرو صدای حضار صدای افسر زوآوه بالاتر از همه رفت، که با لهجه فرانسوی اش می گفت:" اگر به من اجازه بدهید... بیست دلار برای دوشیزه می بل مری ودر"
romangram.com | @romangraam