#بر_باد_رفته
#بر_باد_رفته_پارت_134
می بل سرخ شد و خودش را روی شانه های فانی انداخت و هر دو دست در گردن هم کردند و خندیدند. صداهای دیگر از هرطرف برخاست که نامهایی را اعلام می کردند و مبالغی را پیشنهاد می نمودند.
خانم مری ودر با صدای کلفت و بلند خود فریاد زد که اجازه نخواهد داد دخترش در چنین رقص شرم آوری شرکت کند ولی همین که نام می بل چند بار دیگر تکرار شد و مبالغ بالاتر رفت صدای مادرش نیز آرام آرام خاموش شد. اسکارلت آرنج ها را به پیشخوان تکیه کرده بود و به جوانانی نگاه می کرد که مشت مشت پول تحویل حکومت کنفدراسیون جنوب می دادند.
حالا آنها همه می خواستند برقصند... به جز او و زنان سالخورده. حالا همه لحظات خوبی را می گذراندند به جزاو. رت باتلر را دید که پایین پای دکتر مید ایستاده و قبل از اینکه اسکارلت بتواند چیزی بفهمد دید که گوشه دهانش کج شد و ابرویش بالا رفت. اسکارلت دامنش را بالا کشید و رویش را برگرداند و ناگهان نام خودش را شنید... بله اشتباه نمی کرد نام خودش بود که با لهجه چارلزتونی بیان می شد و بالای تمام نامهای دیگر قرار می گرفت.
" خانم چارلز هامیلتون... یکصد و پنجاه دلار طلا"
ناگهان سکوت همه جارا فراگرفت. همگی نام و میزان پول پیشنهادی را مورد نظر قرار داده بودند، این نام و این مبلغ گویی انها را گیج کرده بود. اسکارلت سر جایش نشسته بود و دستش را زیر چانه زده بود. چشمانش از حیرت گشاد شده بود. همه برگشتند و نگاهی به او انداختند دکتر مید را می دید که خم شده و با رت باتلر سخن می گوید. احتمالا داشت می گفت که او عزادار است و برایش غیر ممکن است که برقصد. رت شانه های خود را بالا انداخت. دکتر مید بلند گفت:" شاید یکی دیگر از این زیبارویان را بتوانید انتخاب کنید؟"
رت با نگاهش جمعیت را جارو کرد و با صدایی رسا گفت:" نه خانم هامیلتون"
دکتر مید محتاطانه گفت:" می خواهم عرض کنم که این غیر ممکن است ایشان نمی پذیرند چون..."
اسکارلت صدایی شنید که در لحظه اول نتوانست تشخیص دهد صدای خودش است.
" چرا می پذیرم!"
جستی زد و روی دو پا ایستاد چکسی در قلبش می کوبید. ضربه ها چنان شدید بود که اسکارلت فکر می کرد طاقت نمی آورد . چکش قلبش ضربه می زد و او را از اینکه می خواست دوباره به صحنه رقص بازگردد از پا تا سر به لرزه می انداخت، از اینکه دوباره بالای همه قرار گرفته و بهتر از همه بوده و برای رقص با او بیشترین پول پرداخت شده به خود می لرزید.
مثل دیوانه ها با خود زمزمه می کرد:" آه من اهمیت نمی دهم بذار هرچی دلشون می خواد بگن"سرش را بالا گرفت و از غرفه بیرون جست پاشنه هایش مثل قاشقک صدا می کرد بادبزن ابریشمی سیاهش را باز کرد با اولین نگاه قیافه وحشت زده ملانی و دختران عصبانی و سربازان هیجان زده را از نظر گذراند. اودر وسط تالار بود و رت داشت به سوی او می آمدو جمعیت جمع شده بودند و هردورا نگاه می کردند، همان نگاه استهزا آمیز هنوز بر لبان رت مشاده می شد. ولی اسکارلت اهمیت نمی داد - اگر او خود آبرهام لینکن هم بود باز اهمیت نمی داد! میرفت که دوباره برقصد. میرفت که رقص را رهبری کند. اسکارلت تواضع زنانه ای کرد و رت خم شد. با همان لبخند و با یک دست بر سینه چین دارش. لوی، رهبر ارکستر که هنوز گیجو مبهوت می نمود فورا وصع عادی بخود گرفت و فریاد زد:" جفت خودتون رو برای رقص فرجینی ( Ferginny) انتخاب کنین. " آنگاه ارکستر نواختن بهترین ترانه روز یعنی دیکسی ( Dixic) { پاورقی: از زیباترین ترانه های جنوب آمریکاست که در سال 1850 توسط دانیل د. امت ساخته شد. در جنگهای شمال و جنوب به عنوان یک مارش نظامی میان ارتش کنفدراسیون معمول گردید و هنوز جنگ ادامه داشت که شمالی ها نیز آن را در ارتش خود می نواختند. این ترانه در واقع سرود ملی غیررسمی جنوب بشمار می رفت و نمودار روحیه و احساس مردم جنوب بود. در قرن بیستم به خصوص در 1910 مکتب جاز سفیدپوستان که در نیویورک بوجود آمد " دیکسی تند" نام داشت که از این ترانه مایه ها گرفته بود. -م} را آغاز کرد.
romangram.com | @romangraam