#بر_باد_رفته
#بر_باد_رفته_پارت_122
اسکارلت فریاد زد:" خوب ملی،" و خیره ماند.
برق خشم در چشمان سیاه ملی درخشید:" شوهر من از رفتن به جنگ وحشتی نداشت، همینطور هم شوهر تو. ترجیح می دم می مردن تا تو خونه باشن... اوه عزیزم متاسفم چقدر من بی فکر و بی رحمم، فراموش کردم که نباید..."
با مهربانی بازوی اسکارلت را فشرد و اسکارلت همچنان خیره مانده بود. اما او به مرگ چارلز فکر نمی کرد در فکر اشلی بود شاید او هم مرده باشد. ناخودآگاه برگشت. دکتر مید به غرفه آنها وارد شده بود. اسکارلت لبخندی زد.
دکتر مید با آنها احوالپرسی کردو گفت:" خب دخترها چه خوب کاری کردین اومدین. می دونم که چه رنجی رو به خودتون هموار کردین که امشب اینجا اومدین. ولی اینها همش بخاطر وطنه. و من می خوام یک رازی رو بهتون بگم. یک راهی به نظرم رسید که پول بیشتری برای بیمارستان جمع کنیم. اما می ترسم بعضی خانمها پس بیفتن"
سکوت کرد و انگشتانش را در ریش خاکستری خود فرو کرد.
" تورو خدا بگو دکتر، چیه اون راز؟"
" نه نه باشه برای بعد. آخه شما هم باید کمی در هول و ولا بمونین. فقط به من قول بدین اگه اعضای کلیسا بر علیه من قیام کردن از من حمایت کنین ممکنه منواز شهر بیرون کنن. به هرحال به خاطر بیمارستانه بعدا می فهمین. تا حالا چیزی مث این نداشتیم."
دکتر مید از غرفه خارج شد و به طرف بانوانی که در گوشه دیگر سالن نشسته بودند رفت.اسکارلت و ملانی هر دو بهم نگاه کردند و هنوز حرفی نزده بودند که دو نجیب زاده سالخورده به غرفه نزدیک شدندو ده متر تور باریک خواستند. اینها اولین مشتریان غرفه آنها بودند و به نظر اسکارلت چقدر هم کم می فروختند بهتر از هیچ بود.
خنده برلب چند حلقه از تورهای باریک را برداشت و در کاغذ پیچید و به آنها داد خوب بالاخره پیرمردها هم برای خودشان ادم بودند. به هر حال مشتری بودند و آن هم مرد. بهتر از این بود که هیچ مردی به سراغ غرفه آنها نیاید. شلوغ ترین غرفه را می بل و فانی اداره می کردند. شوخی و سبکسری هایشان مشتری زیادی جلب کرده بود بخصوص مردان را. ملانی و اسکارلت یکی دوتا مشتری دیگر را راه انداختند ولی فایده ای نداشت.
همه غرفه ها شلوغ بود مگر غرفه آنها. کسانی که نزد آنها می آمدند دوستان و آشنایانی بودند که برای احوالپرسی و حرف زدن می آمدند.
بعضی از آها خاطرات دوران مدرسه خود را با اشلی تعریف می کردند و عده دیگر که پیرمردان جنگ دیده بودند داستانهای هولناکی از جنگ های گذشته تعریف می کردند. چند نفری هم بودند که از شجاعت های اشلی و مرگ وحشتناک چارلز می گفتند.
romangram.com | @romangraam